Tuesday, October 24, 2006

الجزیرةالعربیة


خب می بینم که عید شده و همتون خیلی خوش به حالتون شده خب اولن که عیدتون مبارک و دلتون شاد و ایشاالله هزار تا ماه رمضون دیگه رو هم ببینید
اما ما که نفهمیدیم این چه صیغه ای بود که در جزیره برای 4 روز رسمن بسته شد خب حتمن دلایلی داره که ذهن ناقص ما ساکنان جزیره از درکش قاصره حالا شاید نظر بر این بوده که بیایند و مثل همه کشورهای اسلامی درست و حسابی یه عید اسلامی رو جشن بگیرن خب بهر حال ما داعیه ای داریم و ید طولایی در این ماجرا پس نباید یه بام و دو هوا باشیم پس ما هم می آییم و یه 4 روز تعطیلی میذاریم تنگه تقویم مون از اون طرف خبر گذاری ساناز جون خبر داد که قراره پروژه راجع به کم کردن تعطیلات نوروز و تقلیل اون از 13 روز به 4 روز کم کم به منصه ظهور برسه انشاالله و تعالی
اگه میبیند دارم به زبان شیرین عربی می نویسم تعجبی نداره رفقا باید به تدریج عادت کنید که زبان مادری رو به فراموشی بسپرید و اصلن چه بهتر که یادتون بره ایرانی هستید آره این بهترین راه حله من که دارم برای خودم و جزیره ام یه آینده روشن میبینم که اصلن تا حالا تصورش هم نمی تونستید بکنید انصارنا
این جاست که باید گفت
فتبارک الله و احسن الخالقین
فی امان الله

Friday, October 20, 2006

جزیره هواش طوسی شده

امروز یهو هوای جزیره طوسی شد منم شدم عین جزیره ام پر تشویش و دلهره

Thursday, October 19, 2006


اهمّ اخبار یومیّه جزیره گل و بلبل
اوایل هفته بچه دختر دایی ام خونه ما بود که در زدند این بچه هم یه طوری که انگار تا حالا در باز نکرده باشه یهو از جاش پرید که من می خوام در و باز کنم منم دیدم بچه خیلی بی تابی می کنه گفتم خب برو وا کن آیفن رو برداشت انگار یکی از اون طرف گفت که
باز کنید آش نذری آوردم این بچه هم برگشت به سمت همه ما گفت حنا آقاهه می گه آش قرضی آوردم
!!!!!!!!!!!!!!!!
منم که با توجه به پست قبلی دیگه عادت کردم کلمات رو جابه جا بشنوم سعی کردم تعجب نکنم هر چند که همه کلی به بچه بی نوا می خندیدن و اون هم هی می گفت به خدا خودش گفت
!!
اواسط هفته از انجمن ایرانی مطالعات زنان زنگ زدن که بیایید که اینجا همایش زنان سرپرست خانواره به مناسبت روز جهانی فقر ما هم به بر و بچی که اونا هم دعوت شده بودن زنگیدیم که بریم یا نه بعد یادمون افتاد که پارسال هم توی ماه رمضون به یه مناسبت دیگه دعوت شده بودیم و افطاری مفصل با چلو کباب میل فرموده بودیم بنابراین امسال هم همگی قرار گذاشتیم بریم چرا که نه باید بریم حالا روز جهانیه فقر ه که باشه ما به عنوان فمنیستهای عضو این انجمن معتبر حق داریم که یه افطاری مجانی بخوریم نه
رفتیم که دیدیم بابا هیچ خبری نیست و تعداد شرکت کننده ها خیلی کم بود مراسم توی باشگاه دانشگاه تهران بود بنابراین همه از خود مون بودن و ما هم راحت رفتیم توی صندلی ها ولو شدیم رفقای من که وکیله های بی پول و بی پرونده بودن می گفتن بهتره به دلیل حضور ما اسمه همایش رو می ذاشتن زنان سربار خانوار نه سرپرست خانوار منم حسابی دستشون گرفته بودم که حقتونه می خواستین وکیل نشین که حالا به نون شبتون محتاج باشین دوست جونها
بگذریم مراسم شروع شدو یه سری خزعبلات تحویل ما دادن با یه عالمه بروشور و نماینده سازمان ملل هم اومد یه پیامه زپرتی خوندو آقا خبر دار شدیم که افطار فقط آش و جوجه است از سفره مفصل گذشته هیچ خبری نیست ماهم که حساس گفتیم تا اینجا اومدیم بذار تا آخرش پایه باشیم
هرچند که تا آخره مراسم ما یه دونه هم زن سرپرست خانوار اونجا ندیدیم هر کی بود اعضای انجمن بودن و خبر نگارهای شبکه خبر و همین و حرفها هم فقط یه مشت آمارو ارقام دروغین بود وقتی پاشدم از مسوول بهزیستی پرسیدم که چرا اینقد اطلاع رسانی ضعیفه در مورد پایگاهای حمایت از زنان پناهجو و چرا هنوز ماها که همه از اعضای انجمن هستیم نمی دونیم که یه شماره تلفن ثابت چیه که مثلاً وقتی منه نوعی شب از پدر یا شوهر یا هر شخص دیگه ای کتک خوردم یا به هر دلیل مجبور شدم شبونه خونه رو ترک کنم باید کجا پناه ببرم
؟
یه خنده چندش کرد و گفت خب اولن که شماره ما اینه 88789193 شماره خانه زنان تهرانه بعد مهم نیست که شما اون شماره رو نداشته باشی بعد اینکه شما رو بیارن کلانتری اونا با بهزیستی تماس می گیرن بعد اگه با تشکیل پرونده شما موافقت شد اون وقت شما رو منتقل می کنن اینجا
خواستم بگم بابا ای ول چه پروسه تند و سریعی دارین شما این دقیقاً همون چیزیه که توی آمریکا و اروپا به تلفن های قرمز یا خطوط خانه های امن زنان معروفه واقعن ممنون دستتون درد نکنه
تازه شماره رو دارین که چه رند و به یاد موندنیه
بماند
اواخر هفته یه اس ام اس جالب اومد به این شرح
گوگوش و امیر قاسمی با هم آشتی کردن
WOW
وای چه خبر مهمی آدم میمیره از این اطلاع رسانیه قوی و اون اطلاع رسانی ضعیف
وقتی می گم جزیره گل بلبله نگید نه رفقا
حالا برای ما جنگولک بازیه تلویزین های 24 ساعته مهمتره یا خبر داشتن از یه شماره ضروری
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Sunday, October 15, 2006

بدون شرح
دیشب توی یه ماشین نشسته بودم که دیدم دو تا آقای مسن داشتن با هم حرف می زدن که حرفشون کشیده شد به یه ماجرای تعارف آمیز یه دفعه یکی شون برگشت به اون یکی گفت مشغول الذمبه ای اگه قبول نکنی
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آقا منو میگی مگه می تونستم نخندم داشتم می ترکیدم آخه ذمبه دیگه چه صیغه ای بود من که نفهمیدم تا اون جا که ما می دونیم معمولن اگه خیلی بخوان عامیانه صحبت کنن می گن مشغول الذُمه به جای صحیح کلمه که هست مشغول الذِمه
بهر حال این ذمبه منو یاد اون کارتونه انداخته بودکه سگارو یه سگ داشت اسمش ذمبه بود همون که می گفت این علامته مخصوصه فلانی است احترام بگذارید و از این اراجیف حالا تصور کنید که شما می خوای یه نفر رو قسم بدی می گی تو رو مشغول یه هاپوی تپلی به نام ذمبه می کنم آقا الان هم که دارم می نویسم دارم منفجر می شم از خنده آخه چرا ماها هنوز آدمای تحصیل کردمون هم بعضی موقعها این قد غلط حرف می زنن
توجه کنید
برو اون کلیت قلف رو بیار با کربیت تا سَموَر رو روشن کنم اون سَلط رو هم باید ببرم بذارم لب دیفالِ مَچّد تا مشغول الذمبه نشم

Thursday, October 12, 2006


اینو حتمن بخونید که حال می کنید

http://www.tehranavenue.com/article.php?id=597#

جزیره خوشمزه
خب خدارو شکر که خیالم راحت شد کم کم داشتم نگران می شدم اخه این چه جزیره ای که داره به خشکسالی می رسه البته که وفور نعمت در این یک سال و اندی انچنان بی شائبه افزایش داشته که من از بیانش قاصرم با این حال من که دیشب خیالم راحت شد که خداجون نه یادش رفته که پاییز اومده نه مارو مشمول غضب الهی کرده هنوز امت هیشه در صحنه جزیره من رو دوست داره و خدارو سپاس که من اشتباه می کردم و باران دیشب دلیل مدعای منه از این جهت که خداجون ما رو از نعماتش محروم نکرده اره خیب اولش دچار این ظن شدم که نکنه اون قد هوا گرم شه که جزیره کن فیکون شه نکنه من جوون نشده پیر شم نکنه حالا که بعد بوقی وبلاگ دار شدیم خدا هم مارو تحریم کنه و من بعد از منفجر شدن جزیره ام دیگه بی خانمان و بد بخت و فلک زده شم و همین 4 تا ادمی که از سر رفاقت
معرفت خرج می کنن و من رو میخونن اونا هم برن ای بابا چه خیالا که نکردیم در این روزای گرم خشکسالی
اما باز هم شکر که به خیر گذاشت اصولن جزیره ای که فقط 4 تا ساکن داشته باشه و بارونی هم بشه خیلی بهتر از جزیره ای که کرور کرور ساکن داره و کویر و خشک و برهوته
فراموش نکید تعداد دوست جونها توی هر قلمرو حاکمیتی مهم نیست این مهمه که شما توی قلمروی حاکمییتتون حال کنید با یه هوای ملس که می برتتون به جاهای دور دور با رفقایی که عین شما با این هوای خوشمزه رفتن به اغما
این خیلی بهتر که هی بگید من سپاهی از رفقایی رو توی جزیره ام دارم که همه بیچاره ها دارن از تشنگی و گرما جون میدن
بماند من که به پاس این بارون باحال که هوا رو امروز خوشمزه کرده حسابی کوکم
امیدوارم شما دوست جونهای من هم امروز رو حال و حول کنید صفا کنید که از این هواهای خوشمزه توی این جزیره دود گرفته کم پیدا می شه
راستی یه موقع فکر نکنید حنا زده به سرش و داره چرند پرند میگه ها نه بابا سالمم به خدا یعنی این طوری فکر میکنم
البته مهم هم اینه که من خودم چی فکر کنم
نه؟

Sunday, October 08, 2006

تا حالا شده دلتون بخواد خدا رو ماچ کنید
من امروز دلم می خواد خدامو یه ماچ گنده کنم از بس دوستش دارم
اینم یه پست سفارشی فقط واسه خدای خوب و صورتی خودم

Friday, October 06, 2006


جزیره پر حادثه
حادثه اول
اومدم خونه با هزار تا اعصاب خوردی که یهو تلفن می زنگه رفیقیه که می گه اره یه خانومی موضوعی عین موضوع پایان نامه تو رو تصویب کرده خواسته با تو اشنا شه منم شماره همراهتو بهش دادم
منو می گی بهم برمی خوره گفتم رفیق جون حداقل قبلش از من اجازه می گرفتی هماهنگ می کردی حالا باشه اما جون من دیگه از این حاتم بخشی ها نکن
تلفن قطع می شه فردا همین دوست رو توی دانشکده می بینم ناخودآگاه سلام می کنم اما جوابم رو نمی ده باز منو می گی در تعجب از این که بابا دست خوش به جایی که من بهم بربخوره ایشون بهشون بر خورده
حادثه دوم
می ام خونه تلفن زنگ می زنه بله این همون دوستی که رفیق بنده تلفن من رو بهشون بخشیده بود حالا ساعت چنده 2 بعد از ظهر من خسته و کوفته لبریز از خمیازه خانوم محترم بدون اندکی شرمندگی از ساعت نافرم حصول تماس اول با افتخار تعریف می کنه که چه جوری موفق شده که عین عنوان پایان نامه منو تصوب کنه بعد با کمال پر رویی میگه ببینید من حوصله ندارم برم کتابخونه پایان نامه شما رو بگیرم و بنویسم می شه شما یه نسخه از پایان نامتون رو بدید من از روش بنویسم باز منو می گی اینجاست که باید گفت د بیا دیگه چیزی لازم نداری می خوای اصلن همین رو کپی کنی بری پی کارت واقعن مردم به چه دلیل این قد پر روووووووووشدن من که نمی فهمم بهرحال بهش یه نخیر جانانه می گم بعد همچنان ادامه می ده که می شه حالا یه ذره مطلب بگید من بنویسم برای طرح پایان نامم منم یه چرندیاتی سر هم می کنم و خلاص اما خیلی دلم می خواست خفش می کردم
حادثه سوم
وارد دانشکده شدیم دیدیم بزرگ توی سر در زدن تبریک برای کسب رتبه اول کارشناسی ارشد توسط دانشجوی بسیجی منو می گی با خودم می گم تا حالا مد نبود به رتبه های اول این مدلی تبریک بگن ما که تجربه اش رو داشتیم چرا از این تبریک ها محروم موندیم بعد متوجه می شیم که بابا ما که چیز نبودیم همون چیز دیگه ( از باب جلوگیری از فیلترینگ بهتره از الفاظ اصلی استفاده نکنیم رفقا
حادثه چهارم
دوباره می ری توی دانشکده این بار بغل همون تبریک دیروز زدن کسب رتبه اول در المپیاد حقوق را به برادر بسیجی.....
باز منو می گی به این فکر می کنم چرا امسال همه موفقیت های این دانشکده ازآن این رفقاست
حادثه پنجم
میری دانشکده یه بارکی 2 تا کار تحقیق بهت واگذار می شه یکی بابت فساد مالی و اون یکی هم بابت قاچاق انسان اولی برات ماهی خداد تومن می صرفه و تو ذوق مرگ می شی اما در همون لحظه استادی که کار دوم رو بهت پیشنهاد کرده می گه خانوم کردگاری بهتر قاچاق انسان رو بچسبین بهش که بتونیم بعدن شاید احتمالن اگه راه داد توی مقاله دانشگاه چاپش کنیم بعد می فهمی این کار یه قرون پول که توش نیست هیچی خیلی هم کار می بره اما مجبوری پس کار اول رو به یه دوست مخلصانه واگذار کنی
این بار یادم رفت بگم که منو میگی چون اصلن گفتن نداشت اونجا فقط باید منو میدیدی
حادثه ششم
می ای که این حادثه ها رو در جریده تاریخ ثبت کنی و قبلش یه سری به خونه رفقا بزنی میبینی ساناز جون 50 تا پست گذاشته و تو انچنان در گیر حوادث بودی که جزیره ات رو متروکه کردی بازم منو میگی
نه دیگه منو نمی گی چون این بار باید منو درک کنی که چرا در این جزیره پر حادثه که همش من رو شگفت زده می کنه دیگه فرصتی برای نوشتن نمی مونه
درگوشی واسه ساناز جونم
رفیق من نمی تونم برات نظر بذارم اما همیشه می خونمت دوست جون