Tuesday, May 29, 2007

ذهن مشوش امروز من


یادتون می آد چند وقت پیش این نوشته رو
اون موقع هزار تا فکر کردم
نگو قراره اتفاقی که می افته برای همیشه بر جریدۀ تاریخ ثبت بشه
حال می کنید چه نیروی ذهنی درجۀ یکی داره این رفیقتون
بنده شونصد روز پیش در حالیکه هیشکی فکرش رو هم نمی کرد که این م ذ ا ک ره کذایی واقع می شه حتی روزش هم بهم ندا داده شده بود
خیلی از خودمان خوشمان آمد
حتی قادر به پیش بینی روز دقیق وقایع ص ی ا ص ی هستیم
بهر حال زین پس هر گونه فال و طالع بینی و آینده نگاری و غیره از طریق دنیای مجازی پذیرفته می شود
حالا از این که بگذریم این هفتم خرداد برای ما هم ماجرایی شد اون امتحان کذایی تر رو که سالها بود می خواستیم بدیم ولی هی دودرش می کردیم رو بالاخره بر گذار کردیم به روش اُپن بوک
بنده فقط ده هزار تومن پیاده شدم برای خرید کتاب نمی دونید چه شیر تو شیری شد همه جَو گیر شدن وقتی فهمیدن امتحان اُپن بوکِ و بدون هر گونه مراقب و رسمیت برگذار می شه، فرصت هم از دو تا هفت بعد از ظهر بود
اما وقتی سئوال رویت شد فهمیدیم که بد جور به کتاب نیازمندیم همه راهی شدن به سوی خرید کتاب از کتاب فروشی دانشکده حتی یکی از رفقا رفت از کتاب فروشی های انقلاب کتاب خرید
چی بگم والله ما خودمون انگار از صد تا مراقب و استاد بیشتر موضوع رو جدی گرفته بودیم هر کی رفته بود سر یه میز نشسته بود هیشکی با هیشکی حرف نمیزد همه روی برگه هاشون خیمه زده بودن انگار چه خبره
صاحاباش ماجرا رو فرمالیته داشتن اجرا می کردن اما ما در کمال جدیت
بگذریم فقط بگم که ما خدای اُ س کُ و ل های زمین هستیم
........................
مریمی به دلیل چند عدد شن ریزه ناقابل در کلیه اش چند وقته که گرفتاره
دیروز فهمید که باید بره عکس برداری، میگه حنا من باید روغن «قرچک» بخورم
منم از اون اُ س کُ و ل تر میگم اَه روغن قرچک می گن خیلی بده دوستم
بعد تازه متوجه سوتی می شم می گم البته منظورم کرچک بود نه قرچک ورامین حالا فرض کنید این مکالمه داره توی تاکسی اتفاق می افته و با صدای بلند بنده، اصلن به روم نیاورم که همه آقایون در حال ترکیدن بودن با شنیدن افاضات اینجانب
.........................
رفقا از خود سانسوری خسته شدم
کاش می تونسستم جوره دیگه ای بنویسم، اینجا همین چند نفری هم که می خونن من رو خوب می شناسن یا آدمهایی رو که میخوام در موردشون بنویسم میشناسن و من برخی حرفها رو نمی زنم چون اصلن حوصله ندارم بعدن برای همه توجیه کنم
بهر حال کاش ناشناس تر از این می تونستم بنویسم کاش می شد جام رو عوض کنم شاید جای دومی رو برای خودم دست و پا کنم جایی که به هیشکی نگم هر کی گذرش افتاد خوش اومده
اینجوری می تونم در مورد روابطم با بعضی از ادمهای دور و برم هر چی دلم می خواد بگم بدون هراس ازاینکه فردا که من رو دید از این نقد اخلاقی من ناراحت نشده باشه و از من توضیح نخواد، ما جماعت جزیره رو که میشناسید حتی نسبت به این دنیای مجازی هم با خاله زنک ترین رروش برخورد می کنیم، انگار اینجا هم مال باباشونه که خودشون رو محق می دونن در مورد همه چی سئوال کنن
همین ده ماهی که می نویسم بارها شده فلانی رو توی جایی دیدم بعد برگشته می گه تو از فلان چیز ناراحتی ،می گم چطور مگه، می گه آخه توی وبلاگت فلان حرف رو زدی یا اینکه میشه در مورد فلان چیز که توی وبلاگت نوشتی بیشتر توضیح بدی منظورت چی بود نکنه من رومی گفتی
ای بابا بیخیال شید تو رو خدا
بهرحال توی فکرشم ، به زودی این کار ور میکنم، توی یه جای دیگه با یه خیال راحت تر قلمی های بی رو در وایسی تری رو مینویسم
احتمالن تابسوتن این برنامه رو عملی میکنم یه جای بی نام و نشون
چون دارم خفه می شم از بس میبینم و حرف نمی زنم و مردم فکر می کنن احمقی البته میدونم که باید راحت بود اما روابطت با برخی ادمها اجازه نمیده که روبه روشون وایستی بگی بابا می دونم که داری من رو خر فرض میکنی به خدا میدونم

Monday, May 28, 2007


آی تک جونم

یار دبستانی


تولدت مبارک



وای که چقدر دلم برات تنگ شده

کاش توی همین جزیره بودی

هرچند خوشحالم که اونجا نفس رو راحتر می شه کشید

امیدوارم هر جا که هستی همیشه سلامت و موفق باشی

Friday, May 25, 2007

سکوت

از هفت خرداد تا چهار تیر امتحان می دهیم
دلمان بسیار هم غصه ای است

Sunday, May 20, 2007

قرقره خاطرات


پنج شنبه این متن پیر رو از لای یکی از کتابهای درسی پیدا کردم دلم یه جوری شد
انگار اون روزا حالم خیلی خوب بوده به قول مامان کیفم کوک بوده اما یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده اول متن رو گوش بدید که وصف حال اون روز بوده

گرمای داغ دومین ماه تابستان
سنگ فرشهای شمیران
دنیا از امروز از پشت شیشه های عینکی
با بوی تازگی
همین یادگار اولین ذوق مشترک داشتن
و
لمس خنده های صورتی
تکیه زده بر صندلیهای لهستانی کافه فرانسه
این بارهم شنبه
با عقربهای خسته ساعت دوازده
در
ظهر دهم مرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و سۀ خیابان وزرا


این چند روزه دارم مدام فکر میکنم تا اون روز رو خوب یادم بیاد من عادت دارم وقتی روزمره نگاری رو این مدلی می نویسم فاکتورهایی از کل اتفاق اون روز رو توی متنم می ذارم الان می تونم تصور کنم که ده مرداد سه سال پیش من و هم جزیره ای بعد از اینکه از تجریش رفتیم کافه فرانسه توی گاندی، بعد تا وزرا رو هم پیاده رفتیم اما چی خریدیم که نوشتم اولین ذوق مشترک داشتن مطمئنم که باید یه چیزی خریده باشیم کاش یادم می اومد اول گفتم شاید عینک اما نه فکر نکنم ربطی نداره که
امشب باید برم سراغ دفترچه سال هشتاد و سه شاید چیزی سر در بیارم شما چی فکر میکنید
؟؟
پی نوشت
این و این رو هم ببنید

Sunday, May 13, 2007

شوهرشناسی در جزیره


این روزها داره ترسناک تر میشه، زندگی رو می گم
کم کم امتحانها شروع می شه و پروژه ها رو باید تحویل اساتید محترم داد و در س خوند و نمره گرفت
دلم می خواد زودتر تابستون بشه و من حداقل بتونم چند وقتی نفس بکشم
..............................................
رفقا بهمون کتاب شوهر شناسی دادن، حالا شوخی گذشته خیلی برام موثر بود، یعنی فهمیدم بعضی موقع ها چقدر بابت چیزای الکی حرص خوردم چیزایی که ارزش حرص خوردن نداشتن چون مردها همین جوری هستن که هستن نه یه معمای بغرنج حل نشده
راستی اگه از نگاه طنز بخوام به این جور کتابهای روان شناسی نگاه کنم باید بگم کتابهایی در مورد رازهای مردان و رازهای زنان اینطور به خواننده القا می کنند که خانمها کوتاه بیایید این آقایون دست خودشون نیست اینجوری هستن دیگه البته گفتم از نگاه طنز که بدونین زیاد این نتیجه گیری جدی نیست چون در مورد خانمها هم چیزایی نوشته شده که شاید از نگاه اقایون این طور بیاد که شما هم کوتاه بیایید زنها همین جوری هستن که هستن
اما حقیقتش این نیست حقیقتش اینه که ما زنها زنیم و اونا مردن اند و این واقعیت بزرگییه که نمی خوایم بفهمیم و حالا این کتابها نشون می دن که خانم عزیز شما داری با یه مرد حرف می زنی نمی تونی انتظار داشته باشی که شبیه خودت عکس العمل نشون بده اون موجود دیگه ایه با مختصات خودش
اما خداییش خودم رو دارم امتحان میکنم و میبینم که بعضی موقع ها خیلی سخته که خودت رو عادت بدی به این واقعیت که یه مرد بلد نیست مثل تو واکنش نشون بده همون طوری که تو نمی تونی مثل اون واکنش نشون بدی
اینجاست که نوبت به تمرین می رسه یه تمرین دو طرفه برای اینکه تو بتونی او رو درک کنی و اون هم تو رو بدون اینکه این وسط سوء تفاهمی اتفاق بیفته
رفقا ممنون ،من این کتابچه های راهنما رو دوست داشتم چون به فکرم انداخت که بیشتر فکر کنم و کمتر ناراحت باشم و نگران
مخصوصن من که بی اندازه نسبت به هر چیز حساسیت نشون میدم و هر چیزی رو اونقدر بزرگ می کنم که بترکه
توی رابطه ام با هم جزیره ای هم همین جوری ام حالا با این کتابها سعی می کنم یاد بگیرم که هر چیزی راه خودش رو داره و همه چی نمی تونه اونطوری که من فکر می کنم اتفاق بیفته
اینکه به جای معلم اخلاق شدن بهتره بیشتر درک کنم و کمتر ناراحت بشم
به اینکه اجازه بدم طرف ام هم فرصت درک شدن رو به خودش بده فرصت عمل کردن همون جوری که من می خوام نه با دیکته مدام و بی وقفه من
اینکه او موجود دیگه ایه که درس اخلاق من رو نمی فهمه و با روش خودش باید این درس رو یاد بگیره
خب بهر حال من منتظره جلد دوم کتاب که دست پروشاته نمی مونم می رم و هر دو جلد رو میخرم چون این کتاب رو با امانت نمی شه داشت این کتاب رو باید همیشه داشت برای اینکه بتونی هر وقت گیر کردی یه سری بهش بزنی
همون وقتهایی که داری فقط زن میشی ، یا فقط میخوای مرد بمونی
امروز به هم جزیره ای می گفتم که این کتابها یعنی این که تو حق نداری بعد از اینکه وارد زندگی یه جنس مخالف شدی هنوز زن یا مرد بمونی بلکه مجبوری یاد بگیری چه جوری می شه به جنس مخالف تبدیل بشی
یعنی آقای همسر از این به بعد سعی کن کمی هم زن باشی و خانم همسر شما هم سعی کن کمی مرد باشی
اینجوری بلدی که واکنشهای طرف مقابلت رو پیش بینی کنی نه از دیدگاه جنسیت خودت بلکه از جنسیت جدیدی که تازه توی خودت متولدش کردی
میدونم که خیلی ها شاید بخندد و ساده بگذرند منم مدتها همین کار رو می کردم اما بدونید که اگه هیچ اثری هم نداشته باشه به مقدار متنابهی کمکتون میکنه که توی رابطتتون با جنس مخالف سبک تر و راحت تر بشید بخصوص برای ادمهایی مثل من که بدجور حساس و شکننده اند
حالا اسم کتاب رو بگم
رازهایی در مورد مردان و جلد دوم رازهایی در مورد زنان از دکتر باربارا دی آنجلیس ترجمه هادی ابراهیمی

Sunday, May 06, 2007

اینجا حال همگی ما خوب است


یادم آمد تا برای همه رفقای آن سوی آب هایم نامه ای قلمی کنم، در این روزها که فرصت نوشتن ایمیل های جداگانه برای رفقای رفته از جزیره را ندارم
پس نامه را بدون حال و احوال شروع کردم
اینجا حال همگی ما خوب است
وقتی صبحها به سمت دانشگاه و کار قصد بیرون رفتن می کنیم دیگر رمقی برای سر میز توالت رفتن را نداریم از بس می ترسیم که با موهای سشوار شده مان یا پنکیک صورت و لاک ناخن و آخرین مدل مانتوی کذایی مان ن ااَم ن ی اج ت م اع ی را تشدید کنیم
اینجا حال همگی ما خوب است
وقتی بعد از هفت سال عزم ازدواج کردیم دیدیم با پول ما خانه ای نیست برای زندگی مگر در مسگر آباد یا کمی بالاتر اما قد قوطی کبریت که کتابهای من و هم جزیره ای هم جایی نخواهند داشت در آنجا چه رسد به خودمان
اینجا حال همگی ما خوب است
چون هم جزیره ای به عنوان یک وکیل یک ماهی است رسمن وکیل شده وپروانه پایه یکش را گرفته است اما حتی یک پرونده هم ندارد و ما پول نداریم و هم جزیره ای با لیسانس حقوق و پروانه وکالت فرم استخدام کارمند ساده چندین شرکت را پر کرده است و نمی گویم که کجاها حتی جلوی نوع مدرک صلاح دید که به جای لیسانس بزند دیپلم تا حداقل به مدرک و نوع آن نخندند و زودتر با او تماس بگیرند نگویم چه شغلی بود سنگین ترم
اما تو یادت می آید پارکبانهای خیابان را سال پیش که آمدی و دیدی که طرف، هم دوره ای دانشگاهی مان بود که برایمان پارتی بازی کرد و جای پارک خوبی نشان داد
این را فقط محض خنده این وسط گفتم نه به قصد دیگری
اینجا حال همگی ما خوب است
وقتی من برای تدریس به هر دهات کوره ای تقاضا داده ام و حتی یکی از آنها با من تماس نگرفته است
انجا حال همگی ما خوب است
چون مسیر چها رراه ولیعصر تا ونک که آنقدر از آن خاطره داشتیم شده است پانصد و پنجاه تومن و یک چیز برگر ساده و چیکن برگر ساده تر با سالاد و نوشابه در یک کافه نسبتن شیک در حوالی همان چهارراه برای دونفر در می آید هشت هزارو هشتصد تومن ناقابل و بلیط سینمای دوست داشتنی ما که هفته ای سه بار مهمانش بودیم شده است هزار و پانصد تومن وپول توی جیبی من فقط هفته ای شش هزار تومن است
اینجا حال همگی ما خوب است
وقتی با ساده ترین و احمقانه ترین مانتو و بلند ترین شلوارم و مقنعه و صورت خسته ام از ونک به سمت خانه می روم نمی دانم چرا از چند نفر باید اینقدر بی دلیل بترسم شاید من فوبیا یا اسکیزوفرنی مزمنی گرفته ام که دست از سرم برنمی دارد
اینجا حال همگی ما خوب است
وقتی سر کلاس از یکی از هم کلاسی های مذکر می شنوم که به استاد می گوید برای زن گرفتن باید کار داشته باشیم و برای کار کردن باید زن داشته باشیم و من به این دور باطل نمی خندم چون میدانم که او در بالاترین درجه تحصیلی قصد کار در یک آژانس اتومبیل را دارد ولی متاهل نیست و بدون آن کار هم از تاهل خبری نخواهد بود و من می مانم که دانشجوی دکترا راننده آژانس هم باشد بدک نیست انگار سواد اجتماعی انقدر بالا رفته است که نباید دیگر تعجب کرد
اینجا حال همگی ما
نه
به خدا
خوب نیست

اگر دوایی سراغ داری برای تسریع یک خودکشی دست جمعی زودتر بفرست
من نگران خودمان هستم
اینجا حال همگی ما بد است