Sunday, October 28, 2007

شاهکار و ترانه هایی برای من

کاش دچار درد نسیان می شدم
................................................
همه این روز های مرا شاهکار بینش پژوه و ترانه های این آلبوم ساخته اند
سه ترانه اول وترانه پنجم به قول سان عزیزم حال الان من اند

Friday, October 19, 2007

هم زیستی مسالمت آمیز نا گزیر من


پست بانک سر کوچۀ کندوان
از میدون فردوسی تا چهاراه ولیعصر پیاده گز کردن
آرایشگاه اُبری و ابروهای تازه صفا داده شده
سر عباس آباد و اشتباه مضحک من
بلوار صبای جردن
خیابون مدبر و پیاده روهای خوشرنگ
تونل رسالت و جیغهای بنفش
کافه چهار، شش، نُه
کافه پنتری ویلا
کافه فرانسۀ گاندی
کافه فانوس ِ آ،اس،پ
کافه آناناس
کافه کوپه
رستوران البرز
میزهای تنگ بیگ بوی
قنادی فرانسه و صبحانه خوردن هول هولی
سینما کانون و عصر جدید
هات چاکلت و فری کثیفه و ساندویچ های ژامبون بوقلمون توی نون مونده بولکی وسط خیابون نیلوفر
کله پاچه توی ماه رمضون
کباب روزنامه ای شبهای تولد
جیگرکی روبروی سینما گلریز
غذای مرغ لای پلوی مخصوص مامان
سالاد شیرازی با سس مایونز فراوون
آب انار و آلوچه های ترش فرمانیه
قهوه فرانسه تلخ و همیشه بدون شیر با چیپس و پنیر
پژوی دویست و شیش ِ بژ ، بعضی موقع ها هم مشکی
ماشینهای خطی چهارراه ولیعصر تا ونک توی شبهای بارونی با کرایه های نجومی
مسیر تهوع آور ونک تا روبروی در اصلی پارک ساعی
مرکز خرید ونک و اصرار برای خرید مانتوی زارای کذایی
خیابون کنار دادگاه خانواده ونک
هر چی وکیل توی دنیا از هر مدله
ساعت سوآچ و تیسوت
عطر ژان پل کواتیه و دویست و دوازده
آرایش برنزه ، موه کوتاه کوتاه کوتاه ، رژلب صورتی ِ حجم دهندۀ نی وِآ
عینک ریبن و ربرت کاوالیه
کتونی پوما و ریبک
صندل زارا
کیفهای چرم درسا
پلیور کرم و پیرهن قهوه ای پیر گاردین
پاساژ آرین و پاستای سبزیجات
بانک پارسیان یوسف آباد
گل فروشی بهرام و بامبو و رز باکاریای سوخته سوخته سوخته
همه مدلهای گوشی سونی اریکسون
گوشی موتورولای وی تری آی
صدای همیشه روی ویبره گوشی ِ شکسته ام
صدای بوق آزاد تلفن
همه آدمهای دست چپ
اسهال های مکرر و بی وقفه
زیبا شیرازی و گوگوش
آلبوم بیست کامران و همون توی ماشین سواریهای تابستان هشتاد و چهار
ساعت دوازده و نیم ِ بعد از ظهر همۀ روزهای شنبه
ساعت چهار بعد از ظهر همۀ روزهای جمعه
همه مرداد ماه
همه شهریور ماه
همه آذر ماه
همه اسفند ماه
قلمی کردن توی دفترچه سبز
روزمره نوشتن توی دفتر قهوه ای
شعر نوشتن پشت صندلی های لهستانی
شب یلدا
چهار شنبه سوری و سیزده بدر
شب تحویل سال
.....
حتی همین وبلاگ کذایی و جزیره سازی من خوش خیال ساده

باید از تک تک این سیاهه متنفر شده باشم و همه رو دور انداخته باشم ، اما نه تنها تنفر و دور انداختنی در کار نیست بلکه من با همشون
همزیستی مسالمت آمیز ناگزیری رو اجالتاً ادامه میدم
من از همه این خیابونها رد می شم ، توی همه این کافه ها میشینم ، همه آنچه شنیدی و خاطره ساختم را نگه داشته ام می خورم، می پوشم، می خرم ،می زنم ،می بینم ،گوش میکنم و همه آنچه را که با لحظه لحظه زندگی من عجین شده ، بی انکه حال کنم ، تحمل می کنم
و سعی می کنم تا یاد بگیرم که چگونه بدون اینکه آنها را تحمل کنم ، با آنها حال کنم
یاد می گیرم
می دانم که آن روز دور نیست

Wednesday, October 10, 2007

؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
...................................................................................
پ.ن
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند
پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست
اسراف محبت است
«دکتر شریعتی»
شبدر جونم جهت بر طرف شدن شگفتی از اون همه علامت سئوال این پینوشت اضافه شد حالا دیگه خوبه ؟

Tuesday, October 02, 2007

چهل روز گذشت

چهل روز گذشت
بدین وسیله از کلیه رفیقان و نا رفیقانی که ما را در این
چله نشینی
به روشهای مطلوب خود همراهی کردند سپاس گذاری می نماییم
..............................................
ممنون از خدا برای گشایش چشمان بسته ام ، برای تمام صبری که داد، برای تمام تحملی که از نا کجا آباد دلم به من نشان داد
ممنون از مامان گلم برای همه انرژی نهفته ای که به من رساند
ممنون از خودم که هر چه بغض بود را بعد دو هفته خفه کردم و خود را به خدا سپردم تا بلند شدن را ساده تر یاد بگیرم
ممنون از رفقا ،از ساناز و مریم گلی خوبم که هر چه خنده و دیونه بازی بود برای من خرج کردند و هر چه رفاقت بود برای شنیدن من بدون هیچ قضاوتی نشان دادند
و
ممنون از تو که رفتی
و
ممنون از شماهایی که رفتن او را هموارتر کردید و می کنید
و
ممنون از تویی که در فردایی نیامده می خوانی و می شنوی و میفهمی
.....................................................................................................
حالا که رسمن تمام شدیم و خاک شدیم و چهلم مان هم گذشت بازهم روزها را می شماریم
؟
خدا می داند که فردا چه می شود