Sunday, November 18, 2007

دوشنبه چهاردهم ابان ماه بود


روزهای شلوغ و خوبیه ، کار و نوشتن و خوندن و درس و دوره های دوستانه بازارش گرمه خیلی هم گرم
.................................................
این دو هفته ای که گذشت دو اتفاق مهم افتاد، اتفاق هایی که باعث شد بیشتر فکر کنم
کسی آمد و رفت و او که رفته بود اتفاقی دیده شد
یکی می آد و میره، از سر گذر روزگار، عین دو عابراز کنار هم رد میشیم بدون مکث ،انگار قرار نیست مکثی بکنیم، حتی اگه تنه ای بهم میزنیم با لبخندی ساده فقط سری تکون می دیم، هر دو برای هم نه شگفت انگیزی ایم و نه پُر از تشویش و حتی از این حادثه دلی نتپید
..............................................
اما وقتی با ساناز تصمیم می گیریم که بعد از خرید برای تولد مریم گلی بریم خیابون نیلوفر و هات چاکلتی به بدن بزنیم ،بعد از کلی دیوونه بازی توی مغازه وقتی با دو تا هات چاکلت بیرون می آم متوقف می شم ، از چیزی که دیدم نمی تونم حتی به خودم تکونی بدم فقط چند ثانیه است اما همۀ هفت سال می آد و میره و من فقط به ساناز می گم بریم توی ماشین ، وقتی میشینم فقط به سردی بدنم فکر می کنم به لرزش دستهام و به این که سه ماه ِ تموم منتظر فرصتی برای تخلیه شدن و حرف زدن بودم اما مهر سکوت تنها چیزی بود که توی اون لحظه داشتم
حرکت می کنیم چند متر دورتر شیشه ها رو میدم بالا و فقط یه جیغ بنفش می کشم و ساناز فقط با سکوت رانندگی میکنه
و فردا صبحش این پست رو میذاره
.................................................
فردا تولد مریم گلی خوبمه
الهی قربونت برم خره تولدت مبارک
ایشالله سالم و خوشبخت باشی
با ما هم رفیق بمونی تا باز با بهاره ( بهاره اسم پراید مریمه ) بریم جردن و میرداماد ماشین بازی اونم با انگار نه انگارِ منصور و دویوونه بازی های من و تو که فقط خودمون می دونیم چه می کنیم و از این همه اکسیژن بودن و کودکی
فقط ماییم که حال می کنیم
........................................
فردا شوالیه های میزگرد همه دور هم جمع اند اگه خدا بخواد و اتفاق خاصی خدایی نکرده نیفته در کافه ای در پاسداران تولد برگزار می شود
............................................
امروز رفتم آرایشگاه ابروها رو صفا بدم و یه رنگی هم بهشون بزنیم
یه مشتری کنار من موهاش توی کلاه بود همین کلاه های مش، یه دفعه دیدم داره از سرش بخار بلند می شه و خودش اصلن حالیش نبود
حالا به جای اینکه داد بزنم داشتم از خنده غش می کردم توی عمرم ندیده بودم اینجوری از کله کسی بخار بلند شه خیلی جک بود
..........................................
اگه همه چی روبه راه بشه آخر آذر یه اتفاق دوست داشتنی می افته
من از الان توی ذوق آخر آذر و اون اتفاقم که عاجق شم هوارتا

Tuesday, November 06, 2007

بازگشت به زندگی و روز مرگی ها


یکی از کانالهای ترکیه فقط مخصوص فیلمهای عروسی مردمه، شاید اونایی که م.ا.ه.و.ا.ر.ه ترک دارن این کانال رو دیده باشن که تقریبن مخصوص عروسی و جشن های خصوصیه، حالا بعضی وقتها در مورد تدارکات عروسی و مراسمهای خاص برنامه داره و بیشتر موقع ها این جشن های خصوصی رو از اول تا آخر کامل تقریبن نشون می ده مثلن قد یه برنامه دو ساعته، این طوری که گاهی وقتها مردم خودشون فیلم عروسی رو در اختیار این کانال قرار می دن و بعضی موقع ها هم از خود این کانال دعوت می کنن که از اول تا آخر جشن با اونا باشه و از مراسم فیلم بگیره
من گاهی از سر بیکاری می شینم و نگاه می کنم، لباس عروس لباس مهمون ها و نحوه آرایش ها و باقی چیزها می تونه سرگرم کننده باشه و بتونیم حتی مدل ور داریم برای لباس و این جور چیزها
اما این اواخر که حرف پخش فیلم های خصوصی مردم توی ایران مطرح شد با خودم گفتم تنها چیزی که می تونه باعث بشه مردم ما تا این اندازه بی اخلاق شده باشن و فرهنگ رو درسته قورت داده باشن چیزی نیست جز حصار و بند و بست بی اندازه ای که داره همه رو خفه میکنه وگرنه ما مطمئنن از مردم ترکیه با فرهنگ تر و با اخلاق تر بودیم، فعل ماضی رو عمدن بکار می برم چون به وجود اخلاق بین مردم خودم توی شرایط امروزی شک دارم، اما جالبه که وقتی یه چیزی فراوونه و یه دنیایی بازه ، دیگه طمع چشیدن اون چیز یا تجربه کردن ِ مخفیانه اون جریان ، ازدست میره و این طبیعت آدمیه که تا از چیزی منع می شه حرص و طمع به دست آوردن اون چیز او رو از مسیر درست منحرف می کنه
فقط لحظه ای فکر کنید که وقتی مردم ترکیه توی یه شبکه بیست و چهار ساعته راحت و آسوده می تونن فیلم عروسی یه خانواده رو ببینن ، با این اطمینان که خود اون خانوده کاملن راضی بودن و تازه شاید هم جای مباهاتی براشون داشته که اجازه پخش فیلم رو دادن، پس دیگه چه لزومی به خرید و فروش لحظه های خصوصی مردم توی خیابون و بازار سیاه می مونه
اما توی جامعه ای که مردم حتی توی عروسی خودشون باید با هول و ولا تا شب رو بگذرونن و حتی اجازه دیدن اجناس ذکور خانواده برای اجناس اناث و بر عکس وجود نداره و همه چی توی قالب زنا این ور و مردا اون ور خلاصه شده خب طبیعیه که وسوسه فضولی یه عده از ملت ِ دچار ِ محرومیت از فرصت، اونا رو به سمت خریدن این جور چیزها بکشونه
این یه واقعیته که نه تنها دراین مورد بلکه در بیشتر لایه های زندگی ایرانی ِ امروزی اتفاق افتاده ، فضای بسته و خفقان مردم رو به سمت انحراف بیشتر می کشونه و معلوم نیست که چرا نمی خواییم متوجه شیم ، اعدام و حبس و قصاص راه حل نیست فقط خفه کردن صدای مردم معترض و آروم کردن ِ مقطعیه جامعه است ، اما فردا چی میشه ، کسی به فکر راه حل دایمی نیست همه چی فقط پاک کردن صورت مساله است و بس
افسوس باید خورد بابت چیزی که می تونستیم باشیم اما نیستیم
.............................................................
این پست، اولین پست عادی من بود بعد از بیش از دو ماه این نشونه خوبیه یا نه ؟