Thursday, March 27, 2008

راستی عید شده ها

سلام
اومدم ، اونم چه اومدنی، یعنی تا حالا این مدلی نبودم به خدا
چه سالی رو شروع کردم، مزخرف
سه روز اول سال پا شدیم عَنَر عَنَر رفتیم شیراز، بگو آدم اول عید می ره مسافرت، اونم با تور، خیلی مزخرف بود همه چی ،از هواپیما گرفته تا لیدر تور و غذای رستورانها ،همه جا شلوغ و اعصاب خورد کن، ترافیکهای وحشتناک
وای قربون تهرون کثیف خودمون به خدا
فقط بدونید اگه ادم استرسی هستید شیراز نرید زندگی کنید دیوانه میشید همین
وقتی برگشتیم نرسیده بد بختی شروع شد، طوریکه تا همین امروز که هشتم عیده بنده در اسهال و استفراغ و تبعات اش به سر می برم ،داغانم ها داغان
فقط نوشتم که بگم زنده ام همین وگرنه اگه بدونید توی چه پوزیشنی دارم تایپ می کنم
دلپیچه فقط واسه یه دقیق مه
حالا با انواع ضد تهوع و ضد اسهال و ضد دلپیچه زنده ام اما امیدی نیست خیلی اوضام بی ریخته
توی این هیر و ویر یه عالمه مشقم دارم
اخه چرا من این طوری ام همیشه
واقعن از عید امسال هیچی نفهمیدم جز حرص خوردن
تموم شه راحت شیم بریم سر زندگی مون بابا
راستی
عیدتون مبارک
......................................
پ ن : عمه ای اگه تو امسال نمی اومدی که من می مردم به خدا ، خدا رو شکر که کپل عمه واسه یه مدت طولانی اینجاست ، الهی بخولمش دخمل کوچکولومون رو ، دیشب عمه ای چرا با من قهر کردی تو رو خدا زوکی اشتی کنی ها خب ؟ بوسی بوسی

Saturday, March 08, 2008

وقاحت به توان ایکس


خیلی رو می خواد که با سه نفر دیگه قرار یه ناهار دُنگی رو بذاری، بعد اولن بگی بیایین دنبالم، ولی چهل و پنج دقیقه دَم ِ در همه رو علاف خودت بکنی که دارم حاضر می شم، بعد که می آی پایین یه عذر خواهی کوچیک نکنی بلکه به همه متلک بار کنی، بعد وقت تعیین رستوران نظر بدی و نایبِ وزرا رو پیشنهاد بدی، بعد ناهار رو به تهوع آمیزترین وجه بخوری، حین خوردن به همه متلک بار کنی و وقتی جوابت رو میدن باز جوابشون رو بدی، بعد با علم به اینکه هدف ات چتر بازیه بازم پُررو بازی در آری رو از چهار تا بَرگی که برای چهار نفر سفارش داده شده تو دو تا و نصفی اش رو بخوری، حتی بگی نوشابه من رو عوض کنید من دلستر می خوام، بعد همۀ سالادِ دونفره رو بذاری جلوت و تا ته بخوری بدون اینکه تعارف بزنی و ببینی که سه نفر دیگه یه سالاد را می خورن، بعد تمام زیتون رو با چنگال دهنی ات بخوری و تموم که شد بگی به گارسون که دوباره برات بیاره، بعد وقت حساب کردن بخندی و بگی من یه هزاری هم ندارم و در حالیکه سه نفر دیگه دارن از شدت عصبانیت می میرن مجبور بشن بیست هزار تومن سهم تو رو خودشون بدن بعد در حالیکه ماشین داری ماشینت رو نیاری و بگی بنزین نداشتم و حالا همون طوری که یکی آوردتت یکی هم برسونتت و وقت رفتن حتی سیگارت رو هم بگیری و بعد با کمال پُروریی از یکی از بچه ها به دلیل اینکه جوابت رو توی رستوران داده خداحافظی هم نکنی و بعد بری به همین سادگی
اوففففففففففف من دارم از پنج شنبه تا حالا دیوانه می شم
آدم به این وقاحت ندیده بودم، هنوز گیجم کاش به جای اون جوابِ توی رستوران پا می شدم یه سیلی می زدم توی صورتش
ادعاش می شد وکیل هم هست، بی تربیتِ بی خانواده
وای که حالم بد شده بد، اصلن نمی تونم حتی تصور کنم اون چیزی که دیدم واقعیت بوده
آدم به این وقاحت دیده بودید، مرتیکه احمق، خوش حالم که اولین و آخرین باری بود که این آدم رو میدیدم، قبلن وصف وقاحتش رو از بچه ها شنیده بودم ولی فکرنمی کردم به این حد باشه تا اینکه با رفقا تصمیم گرفتیم بریم ناهار بیرون و اونم اومد این کثافت کاری رو بار آورد نمی دونید به ما چه گذشت همه پشیمون شدیم
حتمن الان فکر کرده خیلی زرنگ و با حاله، من که آروز دارم بمیره همین و متاسفم برای دو تا دیگه از دوستام که کوتاه اومدن و آوُردن و بُردنش و حتی پول غذاشو هم حساب کردن واقعن که ، بچه پُروری عقده ای
جالب بود می گفت بعدش بریم پارک جنگلی !! توت مَنی !! دیگه چیزی لازم نداری عزیزم
برو به جهنم

Monday, March 03, 2008

روزهای آخر سال عجیب

هوا عالیه
.......................
سال کذایی هشتاد وشش داره نفس های آخرش رو خدا رو شکر می کشه
مثل همیشه عاشق روزهای آخر سال ام ، ابن همه دغدغه رو دوست دارم
تموم می شه امسال و برای من سال موندنی ای توی ذهنم می شه، این همه اتفاق، این همه پَستی و بلندی، این همه روزهای پر اضطراب و ترسناک و پر از خاطره
چه سالی بود امسال
می تونم کتابش کنم ، هر روزش برام ماجرا بوده ، دلم نمی خواد همش توی ذهنم باشه
بعضی خاطره هاش آزارم می ده
بعضی هاپش به شدت به فنا می رسونتم
بعضی هاش دوست داشتنی ان و پر از غنج زدن می کنن دلم رو
................................
سال عجیبی بود خیلی عجیب
سالی لبالب از
نفرت
کینه
عشق
تولد
مرگ
آشنایی
جدایی
موفقیت
شکست
و
شروع تازه