Tuesday, October 28, 2008

حال نگری و دمپایی گارفیلد

همیشه وقتی همه چی خیلی قاطی می شه مجبوری فقط در حال زندگی کنی فقط در حال
منم از آبان ماه تا حالا دارم در حال زندگی می کنم یعنی نمی تونم به برنامه هفته بعد هم حتی فک کنم چون اصلن دست خودم نیست که قراره چی بشه ! امروز تصمیم گرفتم به کار کمتر فک کنم یعنی قد یه روز شاید هم دو روز تعطیل می کنم فک کردن رو و توی این هوای خوب می خوام تنهایی پیاده روی کنم بدون هر گونه مزاحم بدون هر نوع همراهی ، امروز می خوام برای خودم باشم یه کمی برای خودم خورده ریزهایی که باید بخرم رو بخرم و تا جمعه فقط مال خودم باشم ، جمعه دوباره باید به چیزهای سخت فک کنم چون شنبۀ سختی منتظرمه و دوشنبۀ پر اضطرابی هم در انتظارمونه ! خدا کنه همه چی خوب پیش بره ! کاش یهو پنج سال بعد می اومد دلم خیلی می خواد به ثبات فکری برسم ! این رساله کذایی هم در مرحله فیش بردای متوقف شده و داره اذیتم می کنه باید هر چه سریعتر شروع کنم ! دعا کنید یه کم به روتین شدن نزدیک بشم
.........................................................
دلم دمپایی گارفیلد می خواد !

Tuesday, October 21, 2008

شیشه ترکید سرم نترکید

این روزهای پر دغدغه نه تنها تموم نمی شن بلکه پشت سر هم بد بیاری یه که می آد و به کمک خدا ردشون می کنم دیروز داشتم بر می گشتم خونه که سوار ماشین یه دوست شدیم من جلو نشستم و مریم عقب وسطهای راه سرم رو کردم پایین که سی دی رو عوض کنم که یهو دیدم ماشین ترمز کرد و سرم خورد توی شیشه ، سرم رو که آوردم بالا فقط احساس کردم سرم درد می کنه ولی وقتی شیشه رو دیدم فک ام باز موند

باورم نمی شد از چیزی که دیده بودم بچه ها از ترس فقط گفتن مقنعه ات رو در آر ببینیم خون نمی آد شیشه توی سرت نیست اما خدا رو شکر چیزی نبود رفتیم دکتر معاینه کرد گفت چیزی نیست ازم خواست غذا بخورم تا ببینه حالت تهوع دارم یا نه ؟ بعد دو ساعت بعد پیش یه دکتر دیگه رفتم ولی انگار زنده ام هنوز ..........البته فقط انگار

Wednesday, October 15, 2008

رنگ و وا رنگ

توی خونه نشسته بودم و داشتم برای امتحان آی سی دی ال آماده می شدم که یهو گوشی ام زنگ خورد از این بازاریاب های ایران سل بود گفت یه خط داره عین شماره 912 من که فقط یه شماره اش فرق می کنه منم دیدم بد نیست یه خط ایران سل داشته باشم حداقل این یکی دیگه دست هر کسی و نا کسی نمی افته هر چند الان افتاده دیگه با این حال گقتم می خوامش رفتم مدارک رو دادم و گرفتم خوشمان آمد که عین همون خطه اصلی مه فقط یه شماره اش فرق می کنه !
...................................
داشتم از بیرون می اومدم ، سوار یه دونه از این خطی ها شدم دیدم یه اعلامیه زده بود پشت شیشه اش یه آقای مسنی فوت شده بود اسمش خیلی با حال بود! خدا بیامرز اسمش بود جوجو یعنی فامیلش این بود ها! من یه ساعت از خنده داشتم می مردم آخه این آدم به این فک نکرده بهتره بره زودتر اسمش رو عوض کنه بیچاره بچه هاش آخه فامیل آدم جوجو باشه خیلی بده بعد یاد خودم افتادم آخه من توی بولوتوثه موبایلم اسمم جوجو اِ حالا تصور کن فامیل واقعی ام بود دم به دم صدام می کردن حنا جوجو! مثلن توی دانشگاه !وای همه بچه ها حتمن دستم می گرفتن !خیلی ضایع می شد ها
...............................................
من و مریم از چهار آزمون آی سی دی ال دیروز سومی اش رو هم دادیم ، مریم ماشین آورده بود، جایی که میریم امتحان میدیم توی میدون بهمنه! یعنی اون سر دنیا! مریم یه کمی خرید داشت گفت من ماشین می ارم بعد میریم سمت انقلاب پارک می کنیم از اون جا هم میریم اول کتاب می خریم بعد میریم ولیعصر بعد فاطمی خرید هامون رو انجام میدیم ما هم خوش حال ! گفتیم بریم توی جمالزاده پارک کنیم ! آقا مگه جای پارک پیدا شد جُک ماجرا این جا بود که ما از جمالزاده دنبال جای پارک بودیم فک می کنید کجا بالاخره پارک کردیم ؟؟؟ تقاطع تخت طاووس و میدون فرح بخش !!! تعجب نکنید وقتی به قول مریم ، میم و شین عزیز با هم بیرون باشند پت و مت باید جلوشون لنگ بندازن به خدا !!
............................................................
دعوت رو دیدیم اما زیاد خوشم نیومد از حاتمی کییا بیشتر از این ها انتظار داشتم فقط اپیزود خیر اندیش رو دوست داشتم باقی اش نه روی هوا بود ! بهر حال فیلم حاتمی کیا انگار نبود
کنعان هم اونقدر که فک می کردیم خوب نبود اما بدک هم نیست البته دیدن فروتن عزیز در کت و شلوارو کروات برای دوست داران توصیه می شود همین طور دیدن بهرام رادان عزیزم ! یاد سانازی به خیر که فک می کردیم کنعان را با هم میبینیم اما حالا ساناز هلنده و دلمان برایش یه ذره است
باید سه زن را برویم که منیژه حکمت را خیلی دوست دارم ! شنبه احتمالن می ریم
فیلم این اقای مجیدی را هم میبینم فقط برای اینکه بدانم این بار با آواز گنجشکها چه کرده وگرنه مجیدی فیلمساز مورد علاقه من نبوده و نیست

.............................................................................
باقی اوضاع مثل سابقه ! دلمان هم چنان روزی بی دغدغه را آروز می کند اما فعلن آروزیی بی مورد است این روزها و ماهها برای من و خونواده با استرس می گذره چندین ماجرا و مشکل رو باید بگذرونیم دعا کنید همه چی خوب پیش بره همین

Monday, October 06, 2008

استیصال ما وباقی ماجراها

خسته ام و داغون ! تا حالا شده بود به همه جا برسید هم از لحاظ شغلی هم از لحاظ تحصیلی اما به حد مرگ دچار استیصال باشید الان یه عده رو می شناسم که دقیقن دچار این حالاتن و من هم فقط یکی از اون همه آدم هام که هممون دقیقن دچار مشکلات مشابه شدیم
همه توی بالاترین درجه تحصیلی ِ ممکن که توی ایران در مورد رشته مون هست قرار گرفتیم ، توی بهترین جایگاه تحصیلی هم از لحاظ دانشگاه هم از لحاظ رشته ! حالا امکان اشتغال ما هم فراهم شده توی چند جای مختلف که همه رو با موفقیت تونستیم آزمون های سخت ورودی شون رو پشت سر بگذاریم اما مساله اینه که یه سری موانع مالی جلومونه که باعث می شه نتونیم به جلوتر قدم برداریم و اگه دیر بجنبیم همه چی رو یهو از دست میدیم ! نمی تونم بیشتر از این توضیح بدم اما فقط خواستم بگم که چقدر همه چی اینجا بهم ریخته است

توی این جزیره من چند روزیه که خواب و آسایش از من گرفته شده اینقدر فکر کردم که همه موهام درد می کنه اون قدر داغونم که امروز به مریم می گفتم بیا فقط یه ساعت به مشکلاتمون فکر نکنیم

آخه چرا باید مملکت کذایی جوری باشه که جوون تحصیل کرده برای اشتغال تا این اندازه توی منگنه باشه من دقیقن فشار منگنه رو احساس می کنم بعضی موقع ها بهمون می گن خب چرا موندید چرا شماها هم مثل خیلی ها نرفیتید ؟ خب راست می گن این فکر رو ولی باید بعد از دوران لیسانس می کردیم یا حداقل توی دوران ارشد ، اما الان دیگه نه ، من حاضر نیستم اون همه زحمت و مشقتی رو که به جون خریدم و از لایه های بی حد و حصر آزمون های ارشد و دکتری رد شدم تا بتونم توی بهترین دانشگاه ایرانی درس بخونم رو یهو بذارم و برم توی مملکتی که مدرک دکترای من رو قبول ندارن گاهی وقتها حتی ارشد هم رو قبول ندارن اون هم به دلیل رشته خاص ماست ، حقوق ایران با حقوق هر کشوری جور نیست مگه پزشکی یا ریاضیه که فرمولش توی همه دنیا یکی باشه خب حالا من چه جوری باید از اول شروع کنم کی جواب شش سال زحمات من رو که بعد از دوران ارشد کشیدم می ده؟ هیشکی
.................................................................
بماند از شنبه تا همین امروز، من هفت صبح از خونه زدم بیرون و شش بعد از ظهر خسته و داغون اومدم ،خیلی حالم بده چه هفته مزخرفیه
تور خوب و خوش ِ ماسوله رو که هفته پیش با رفقا داشتیم از دماغمون در آوردن !!
......................................................................
به دلایلی امروز من و مریم باید با چادر ملی جایی میرفتیم برای یه کار اداری ! وقت ناهار شد و با همون قیافه رفتیم به سمت رستوران هفت سور توی میرزای شیرازی وارد که شدیم طرف بر بر ما رو داشت نگاه می کرد ، بهش گفتم منو لطفن ! با لحن عصبانی گفت ما فقط غذای ایتالیایی داریم، بهش نگاه کردم و گفتم خب می دونم منو لطفن ! احتمالن مرتیکه احمق فک کرده چون چادر سرمونه نمی دونیم کجا اومدیم یا مثلن در دهاتی هستیم دلم می خواست خفه اش کنم همون موقع چادر م رو دراوردم و رفتیم یه جا نشستیم کاش یه چیز درست و حسابی بهش می گفتم بعد می اومدم بیرون نه ؟ حیف شد
.................................................................
فیلمهای خوبی روی اکرانه دعوت ، کنعان ، سه زن ، آواز گنجشکها که ما فعلن دو تاش رو رفتیم ایشالله دوتای دیگه هم به زودی
................................................................
دلم می خواد سه روز بخوابم بدون حتی لحظه ای بیدارشدن
کاش می شد