Tuesday, November 25, 2008

فقره ها

یک فقره مرگ هنرمند مورد علاقه ( احمد آقالوی عزیز را می گویم) کاش به همبن یک فقره ختم میشد
یک فقره اسهال و استفراغ در پی الوچه خوری اینجانب
یک فقره سردردو سر گیجه که یک هفته ای است ادامه دارد و امان ما را بریده است
یک فقره امپول جنتامایسین
یک فقره سرم یک ساعتی در رگهای ناپیدای ما با چهار سوراخ متعدد در بدنمان در جستجوی رگی که سرم را بطلبد
و صدها فقره کار عقب مانده

Friday, November 21, 2008

تولد مبارکی ها و دل درد و دلپیچه ما

این روزها سنگین و پر تراکم می گذرند ، دیگر چیزی نمانده به اینکه قدمی بزرگ و سنگین را برداریم برای یک شروع جدید، کمی دیگر که بگذرد باید به روتین شدن نزدیک شویم اگر خدا بخواهد
..............................................
دیروز تولد مریم گلی را در کافه ویونا ی ملاصدرا گذراندیم عاشق این کافه هم با تمام گرانی و نامردی صاحبانش در قیمتها اما فضای خاص کافه را دوست می دارم به خصوص که از وقتی که به شعبه جدید در پارک پرنس آمده اند یک دنجی خاص و دوست داشتنی اینجا دارند که شعبه پاسداران نداشت اینجا بیشتر اوقات خلوت و آرام است
بازم تولدت مبارک دوست جون به ما که خیلی خوش گذشت هرچند دچار دل درد و گلاب به روی تان اسهال و استفراغ بودیم که تا به امروز امان از ما بریده است اما بد جور خوش گذشت
همیشه سلامت و خوش باشی رفیق ما
....................................................
استرس های شدید من واکنشی عجیب در من پدید آورده است آنهم نوعی سکوت و آرامشی است که نمی دانم آخرش چه می شود
........................................................
تولد رفیق دیگری در همین نزدیکی در حال وقوع است می دانم که هیچوقت گذرش به اینجا نمی افتد اما برای درج در جریده تاریخ می نویسم که تولد تو هم مبارک رفیق سوم آذری من
............................................................
اما یک سوال این آذری ها و آبانی ها چرا ما را رها نمی کنند
؟؟؟؟
.............................................................
همین

Wednesday, November 12, 2008

کار این روزهای من

مدارا ، مسامحه ، سکوت و چشم بستن با چاشنی کمی صبر ایوب کار این روزهای من است

Sunday, November 09, 2008

تسلسل باطل

وقتی مدرسه می رفتم و مجبور بودم کلّه صبح از جام بلند شم برم مدرسه و بعد ازظهر تا شب درس بخونم و همه اش هم امتحان بدم یادمه که به بابا و مامان می گفتم خوش به حالتون کاش من جای شما بودم ، صبح می رید سر کار و شب برمی گردید راحت و آسوده هیچ مشقی هم ندارید و امتحان هم لازم نیست بدید و نمره تون هم لازم نیست خوب بشه
دوران دانشجویی خیلی بهتر بود حداقل برای من چهار سال لیسانس بهترین سالهای عمرم بود همش عشق و حال، درس خوندن هم فقط برای شب امتحان بود و طی دوره فقط سینما بود و کافه بازی همین و بس ! برای فوق که آماده میشدم همیشه به دختر همسایه که هنوز دانشجو بود حسادتم می شد وقتی صبح ماشینش رو روشن می کرد و با صد قلم آرایش و قر و فر راهی دانشگاه میشد یاد روزهای خوش قدیم ام می افتم و میگفتم خوش به حالت کاش یه دقیقه من جای این دختره بودم
دوران ارشد وقتی بچه های دکتری رو میدیدیم که دروه آموزشی شون تموم شده بود و دو سال تمام برای رساله فرصت داشتند و صاف صاف می گشتن و می تونستن به کار وبارشون برسن حسادتمون می شد و می گفتیم خوش به حالشون چه راحتن
وقتی برای دکتری آماده میشدم بدترین روزهای عمرم بود تا به حال توی عمرتون شده یک ماه هر روز مجبور باشید سه و نیم صبح بلند شید تا متون مزخرف حقوقی رو به انگلیسی کوفتی بخونید ؟ من مجبور بودم ، انواع دردهای عصبی رو توی همون دوران داشتم اون دوران حتی به سوپور محل که همزمان با من بیدار شده بود و صدای جارو کردنش می اومد حسادتم می شدم می گفتم خوش به حالش کاش یه دقیقه جامون عوض می شد
توی دوره دکتری به دوستانی که تونسته بودن توی آزمون مربوط به شغل مورد نظر من قبول بشن حسادتمون میشد مدتها بود این آزمون برگذار نمی شد و ما در حسرت شغل مورد نظرمون بودیم ، یهو همه جی عوض شد و شرایط به نفع بچه های ارشد و دکتری شد و ما تونستیم توی این آزمون پذیرفته شیم ! حالا که به اینجا رسیدیم از بس درگیری و گرفتاری نصیبمون شده که حتی فرصت نکردیم لذت رسیدین به آرزو رو بچشیم
حالا که هر صبح مجبورم دنبال کارهام باشم به دختر دوازده ساله همسایه که هر روز هفت صبح منتظره سرویس دبستان می مونه حسادتم می شه و میگم کاش یه لحظه جامون عوض می شد ! یاد روزهای مدرسه می افتم که به اشتباه فک می کردم بدترین روزهای دنیاست
این انگار یه تسلسل باطله که مدام ادامه پیدا می کنه بدون اینکه من و تو بتونیم متوقف اش بکنیم ! این قدر ندونستن از لحظات زندگی ! میدونم روزهایی می آد که من حسرت همین لحظات پر استرس امروز رو خواهم کشید اما کاش می شد بدون حسرت هم زندگی کرد کاش می شد حسرت لحظات رفته رو نخورد برای این کار فقط باید در لحظه زندگی کنم کاری که برای من آینده نگر سخت ترین کار دنیا ست
...........................................................
آخرین امتحان آی سی دی ال رو هم دادیم اما نه چندان خوب خداکنه قبول شیم که به مدرکش الان بد محتاجیم
..........................................................
هوای این مدلی رو دوست دارم خیلی از رفقا وقتی هوا این اندازه میگیره دلشون هم می گیره اما خوراک پیاده روی و فک کردنه ! کاری که خیلی دوست دارم ! اگه هم نشد بری بیرون ، بتونی یه لیوان بزرگ چایی دستت باشه و زیبا شیرازی گوش کنی و کنج اتاق روی زمین توی یه جای یواشکی بشینی و از پنجره آسمون تیره رو ببینی و فقط فکر کنی
........................................................................
رساله هم چنان در هواست
.........................................................................
ساناز جونم دلم برات تنگ شده اگه ایمیل نمیزنم برای اینه که فرصت نمی کنم اما همیشه توی فکرمی
.........................................................
دوست دارم آبان ماه تموم شه خیلی کش دارو آزار دهنده شده برای من
........................................
همین