Wednesday, October 28, 2009

در حوالی حال من

من هنوز در پی آنم
آنی که تمام خوبیها در او جمع باشد
و تمام ِ او در تمام ِ لحظه لحظه های من غرق
من هنوز می خواهم به اویی برسم
که بی تردید هرگز نخواهم رسید
و این لحظه لحظۀ نرسیدن را تا رسیدن به او
با تمام وجود دوست خواهم داشت
........................................................


این هوای محشر رو من چی کارش کنم؟ جز اینکه بارونی خوجگله رو بپوشم ،یقه اش رو عین هنرپیشه های فرانسوی بیارم بالا، دستام رو توی جیبم بذارم و گرمای دستات رو دور بازوم حس کنم

..........................................................
دلم وقتی هوا این مدلی میشه یه عالمه کافه ویونای پارک پرنس رو می خواد، یه قهوه فرانسۀ اصل با یه ویوی خوجگل از زمین خیس مجتمع ! سکوت و آرامش و گرفتاری دو نگاه

..........................................................

در حوالی احوال من حالی است که دیگر تکرار نخواهد شد

Monday, October 26, 2009

من متفاوت

انگار داریم روی خط موازی راه میریم،می خوام این بار قدم زدن رو ادامه بدم اون جوری ادامه بدم که همیشه نبوده من کوتاه می آم و حاضر می شم جور دیگه ای بازی کنم انگار دنیا نمی خواد من بازی رو ببرم
اما مطمئنم که با همیشه فرق کردم ،اونقدر اشتباه کردم که حالا بلد باشم چه جوری خودم رو قضاوت کنم
اون روز وقتی خیلی جسورانه رفتار کردم، اون روز وقتی برای اولین بار خلاف دیکشنری حنا دست بردم به موبایل و برای اولین باراز یه آدم خواستم تا برای برخوردش به من توضیح بده حس جالبی داشتم، حنا حنای همیشه نبود
یه آن دنبال اون همه غرور گشتم، یه آن دنبال اون همه مقاومت ،اون همه خفه کردن حس هام گشتم، اما نبود که نبود حتی چند بار به خودم تلنگر زدم که حواست هست داری چی کار میکنی کجایی؟ این تویی؟ فک نمی کنی نباید مثل همیشه سرتق و محکم باشی ؟ نباید بشکنی اما انگار دیگه نمیشه دیگه نمی تونم از خودم بخوام که عین هفت هشت سال پیش رفتار کنم
به خودم می گفتم این یعنی چی یعنی اینکه بزرگ شدم یعنی اینکه فک میکنم دارم زمان رو از دست می دم و حالا دیگه وقتی نمونده برای غرورهای بی جا اگه یه سال پیش بود من عمرن این واکنش رو نشون میدادم همون اندازه که نشون هم نداده بودم
اما الان یهو دلم نیومد که خلاف حس ام رفتار کنم هرچند آدمم اون قدر برام غریبه است که اصلن نمی شناسمش حتی نمی دونم که واکنش من رو درست دریافت کرده یا نه ولی یه چیز جالبه و اون هم این که اصلن برام مهم نیست چی فکر میکنه بیشتر خودم انگار مهم بودم نمی خواستم باز یه جریانی پر از سوء تفاهم پاک شه و بره و برای من فقط دنیایی از صورت مساله و علامت سئوال باقی بمونه حالا حتی اگه هم دچار سوءبرداشت شده باشه مهم نیست یه عمر من برای بقیه موندم و فنا شدم حالا شاید نوبته منه که طلبم رو از دنیا بگیرم با توجه به این نکته که هیچ کسی مجبور به کاری که دوست نداره نیست و قبلن هم گفتم چیزی که نخواد بمونه هزاری هم تلاش کنی باز نمیمونه

Sunday, October 25, 2009

یک ذره درد دل با مخاطبین محترم یواشکی

نمیشه اینجا نوشت ،از یواشکی بودن که در اومده هیچ ،شده معدن سوء تفاهم هرچند من آدم این حرفها نیستم که به خاطر از خود متشکر بودن ِ چند سری آدم بخوام درِ این جا رو تخته کنم اما سعی میکنم چند وقت ننویسم، جریان به روال عادی بیفته
اوضاع جوری شده که من از هر حسی ام که حرف میزنم هر کی میچسبونه به خودش ! رفقا اینجا جزیره منه و نه آیینه تمام قدی که خودتون رو توش تماشا کنید ! یه بار یه مطلبی بر داشتیم گذاشتیم با یه عنوان مخاطب خاص حالا هر چی ما مینویسم: یا رفقا می گن منظورت اون بود ؟؟ یا خودشون بر میدارن میگن منظورت خودمون بودیم
من نمیفهمم یعنی چی؟ این قشر مثلن تحصیل کرده چه مدلی فکر میکنه مگه من دربست نشستم اینجا که یه جریان رُمنس رو براتون بنویسم و دقیقه به دقیقه بخوام در مورد یه نفر همه انرژی و نوشته های وبلاگ رو فوکوس کنم روی اون ! مسلمن نه
همین پاراگراف دوم پست قبلی اصلن حس من بود نسبت به یه اتفاق تازه اون وقت چه کامنت بی ربطی باید بگیرم خدا میدونه
میدونید بهتره تا این اندازه بی ظرفیت نباشید نسبت به کسی که یک بار یه حسی رو برای یه نفر توی جزیره خصوصی مجازی عریان کرده، بهتره نان استاپ هر چی دلتون می خواد فک نکنید، بذارید نوشته ها به تدریج خودشون مخاطب خودشون رو نشون بدن
نوشتم اینارو تا که بگم من توی نوشته هام شاید سیصد تا مخاطب خاص از رفقای دختر و پسر داشته باشم که هر بار حس خودم رو توی هر رابطه ای که نمیشده راحت به طرف گفت اینجا منعکس کردم از دست کسی دلگیر بودم عصبانی بودم خوش حال بودم یا هرچی ، لطفن به خودتون نگیرید مگر اینکه مطمئن باشید در مورد شما داره صحبت میشه
چون توی هر برهه زمانی خود اون مخاطب خاص بهتر از هر مخاطب دیگه ای ماجرا رو میگیره ودر عین حال بیشتر از هموتن سکوت میکنه و قایم میشه اینو تجربهخ بهم نشون داده
بگذریم
...........................................................
تا به حال شده خودتون رو توی یه شخص دیگه ببینید بعد بفهمید وای این دقیقن عین من داره با خود من رفتار میکنه
حالا شده قصه تازه ما ! جدیدن از خودم میترسم
...........................................................
شده اون قد سردت باشه و گشاد تشریف داشته باشی که یه نفری اتوبوسهای توچال رو دربست بگیری این دیگه آخرشه به خدا
.............................................................
در چند روز اخیر به این نتیجه رسیدیم که برخی توپ اعتماد به نفسند و ذره ای اعتماد به نفس ندارند این پارادوکس دیدنی بود

Friday, October 16, 2009

یه پاییز غمگین

برگشته به من میگه اگه یه پسری توی ایمیلی که بهت میزنه به جای اسم تو توی اول ایمیل اسم یکی دیگه رو نوشته باشه و بعد تو شاکی شی بعد اون برگرده بگه خب یه اشتباه بود دیگه مگه تو به من اعتماد نداری !؟ چی کار باید کرد ؟ میگم نمی دونم والله یا اون اسم ، اسم یه ادم قبلی توی زندگی اش بوده که حالا از سر عادت اشتباهی به زبونش اومده یا اسم آدمیه که الانم باهاشه و شما ها رو اشتباهی به جای هم گفته! همین! من شق سوم نمی بینم می تونه برات توضیح بده تا مشکل حل شه ! اما اینکه اون دربرابر شکایت تو دست پیش بگیره یه کم برام قابل هضم نیست !
...............................................................
رابطه ای که نخواد بمونه هزاری هم براش بجنگی آخرش نمیمونه
چرا نمیدونم اما تجربه همین رو میگه
رفتنی میره اگه یه بار تلاش کردی و نموند دوبار تلاش کردی و نشد بار سوم خودت رو دیگه سر کار نذار
................................................................
کامپیوترم ویروسی شده نافرم فک کنم کارم به جاهای باریک بکشه از صبح دارم آنتی ویروس دانلود میکنم انگار شدنی نیست اعصابم حسابی به هم ریخته کاش درست شه فعلن یه بک آپ از ترسم گرفتم و کامپیوتر رو خالی کردم تا بعد ببنیم چی میشه
................................................................
کاش میشد کمتر فکر کنم بعضی وقتها از بس فکر میکنم موهای سرم هم درد میگیره روزهای پاییزی بدیه خیلی بد

Thursday, October 08, 2009

همه چی آرومه

به هم رسیدن آدمها به هم فقط یه اتفاق نیست، جزیی از سرنوشته که انگار برات از خیلی وقته پیش رقم خورده و تو با همه اشتباهات نتونستی مانعش بشی، چون حتی اگه سالها هم راهو اشتباه رفته باشی بالاخره باید بهش برسی مگه اینکه وقتی بهش رسیدی فقط یه تنه محکم بهش بزنی و از کنارش رد شی یا اینکه اصلن نشناسیش اما اگه شناختیش و بهش رسیدی حالا دیگه موندن با توهه اگه نتونستی بمونی برای همیشه تموم شده و دیگه اون اتفاق شاید تکرار نشه
...............................................
،حالم حتمن خیلی خوبه که این ترانه رو وقتی از وبلاگ ویولت عزیزم شنیدم گفتم آهان همینه ، تمام ِ الان من
لینک ترانه با یه عالمه تشکر از ویولت
.................................................
زندگی جایی برای استخاره نیست رفیق، واستی رفته، مردم برات زیاد صبر نمی کنن زندگی اون قد داره تند میره که حرکت اسلوموشن تو فقط خودت رو عقب نگه میداره ، برای این همه تردید این همه شک این همه احتیاط خنده دارکسی صبر نمیکنه، آدمها با حرکت اسلوموشن خیلی زود جاشون رو به جایگزینشون می دن متاسفانه زندگی همینه یه کم نامرد و یه کم پرشتاب
............................................