Monday, December 28, 2009

روزهای سردرگمی

روزهای خوبی نیست روزهای سردرگمی، روزهای بی تفاوتی، روزهای سکوت مداوم من به لحظه هایی که میگذرند و من توانی برای توقف شون ندارم شاید که اصلن نمیخوام چیزی متوقف بشه
.....................................
این روزها می نویسم نان استاپ خودم رو مشغول نوشتن رساله کوفتی کردم صبحها قلمی می کنم با همون روش سنتی روی کاغذ نوشتن ، و شبها قسمتهای ادیت شده رو تایپ می کنم باید کاری کنم برای اینکه کمتر فکر کنم اما باز هم نمیشه وقتی که ذهنت وقت نوشتن مدام پرواز می کنه تا جواب این همه علامت سئوال رو که تو ی ذهنت نشسته پیدا کنه و پیدا هم نمی کنه ، چه جوری میشه فکر نکرد
.................................
وقتهایی میشه که دلم میخواد تنها باشم تنهای تنها با خودم و ....اما این مدلی نتیجه اش می شه این معده دردی که سه هفته ای هست درگیرشم و کاملان یه اسپاسم عصبی معده است که نابود می کنه آدم رو
............................
خسته ام ، دنبال چیزی برای خوشحال بودنم اما نیست
..........................
می ترسم از اینکه نمی دونم چی منتظرمه می ترسم
.......................
دیگه حوصله آدمک ها رو ندارم، برام همه شون یه چهره دارن چهره ای که پسش با نقاب روش یه دنیا فرق میکنه و من از زیر نقاب خبر دارم اما به روی خودم نباید بیارم و این توی یه هر رابطه عذاب آوره

Sunday, December 20, 2009

شب یلدای امسال

بعضی موقع ها حجم خاطراتت اون قدر میشه که حتی نفس کشیدن هم برات یاد آور یه اتفاق خوب توی یه گذشته مشترکه نمی دونم قسمت بعضی ماجراها چیه اما کاش میشد از اول ِ همه چی ، آخرِ همه چی رو دید
کاش میشد
........................................
انگار دنیا دوست داره که خوب نباشیم انگار دنیاست که نمی ذاره مثل آدم زندگی کنیم
من میخواستم دنیا جان ،که این بار خلاف جهت آب شنا نکنم اما خودت نذاشتی
همیشه باید یه جای کار بلنگه این بار که لنگید و من هزاری فک کردم تا لنگیدن ماجرا رو توی خودم بیایم نشد که نشد و این جا بود که فهمیدم اگه تقدیر نخواهد، نشدنی، نشدنی می ماند
با همه این حرفها حالا دیگه باید یه حیف گنده بمونه برای ما
.......................................
دعا کنیم این شب یلدایی برای اینکه یه روزی ،هم ،کفه ترازوی دنیا به نفع ما سنگینی کنه
شب یلدای امسال هم باید در به در از حضرت حافظ کنکاش آینده را بطلبیم کاش امسال این حافظ عزیز با ما کنار آید
.........................................
محاکمه در خیابان را هم دیدیم کیمیایی عزیز این بار تحمل کردنی تر از قبل بود
..........................................
اونی که باید با سفر دنبال جایی دنج یا فرصتی ناب برای فراموش کردن باشه تو نبودی
............................................
و زندگی ادامه دارد بی توقف

Wednesday, December 16, 2009

دعا

خداوندا این خود شیفتگان مادرزاد را از ما بگیر
آمین یا رب العالمین

Sunday, December 13, 2009

..........

تمام می شوم شبی فقط به من اشاره کن

Friday, December 11, 2009

فردا روز دیگری است

وقتی شخصیت اول داستان، خود، خودکشی میکند نفس کشیدن سخت تر است اما تو سخت تر از اینها را هم داشته ای قهرمان ! چشمها به سمت توست
........................................................
خواب لیلا فیلم ترسناکی است فقط اندازه یک فیلم ایرانی نه بیشتر فقط از اول همه گره های معماها برای تماشاچی رو است
...................................................
به قول رفقا این نیز بگذرد و بی تردید فردا روز دیگری است

Sunday, December 06, 2009

شاید هنوزم دیر نیست

باید تو را پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با این که بی تاب منی بازم منو خط میزنی
باید تو را پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره
باید تو را پیدا کنم هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
باید تو را پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
باید تو را پیدا کنم هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
....................................................................
آهنگ رو از این جا بشنوید جزو فیوریت های منه بخصوص در این روزها
.........................................................
من حالم بده خیلی هم بد ناجور اندازه تیم ملی
سعی می کنم به روم نیارم سعی می کنم مسلط به شرایط باشم اما نمیشه
کاش منم بلد بودم عین تو رفتار کنم عین خودت
همیشه فکر می کردم که
change is good
اما الان توی حالت استند بای موندم و این برام عین یه شکنجه آزاردهنده شده باید فکری کنم باید راه حلی باشه