Sunday, March 20, 2011

سال هزار و سیصد و نود خورشیدی


نوروز هزار و سیصد و نود خورشیدی بر همه ی شما مبارک ، دوست می دارم که امسال بهترین ها رو تجربه کنید
و خوش خاطره ترین لحظه ها مربوط به امسال باشه براتون

Thursday, March 17, 2011

پیشاپیش نوروز زیبای ایرانی به هممون مبارک

خب از وقتی بلاگ اسپات فیلتر شده نمی دونم چرا حس نوشتنم دیگه نمیاد ، خب شایدم دیگه لزومی به نوشتن نمیبینم ، اینجا دیگه حتی دفتر خاطراتم هم نیست یه زمانی دوست داشتم که روزمرگی هام اینجا ثبت شه اتفاقهای مهم زندگی ام تا باشه یه جایی که بتونم یه روزی همشون رو دوره کنم و یادم بیاد
بهرحال
.................................
سال هزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی هم تموم داره میشه ، نفسهای آخرشه و زیاد دل خوشی ازش ندارم
عین پارسال عین سالهای قبل ، توی این جزیره زندگی کردن تعریف خوشبختی و خوشحالی رو برای من عوض کرده حالا خوشحالم که امسال برای من و خانواده ام به خیر گذشته خدا رو شکر که همه ی اونهایی که می شناسمشون سالم ان و کنار من هستن و یا اگه دورن من میدونم که سالم ان و خوشحال و همین کافیه برای اینکه بگیم آره سال خوبی بود

خوب بود شاید چون من بالاخره شاخ فیل رو شکوندم و از رساله دکتری ام دفاع کردم
کاری که طول دادنش فقط زمان رو ازم می گرفت و نتیجه ی دیگه ای نداشت
.......................
خوب بود چون تونستم بفهمم عشق دو زار هم نمی ارزه و من باید یاد بگیرم که دوست داشتن خیلی چیز مزخرفیه

خوب بود چون سعی کردم تجربه هام رو بیشتر کنم و ادامه بدم زنده بودن رو
........................
دوست دارم سال هزار و سیصد و نود همه ی اون چیزهایی که هممون می خوایم اتفاق بیفته و سطح توقع ما از خوشبختی و خوشحالی همون قدر بالا بیاد که لیاقتش رو داریم نه اینکه ما قد خوشبختی های معمولی خودمون رو پایین بکشیم

دوست دارم همه سالم باشیم و خوشحال از هرچیزی که باید داشته باشیم و به دستش بیاریم

دوست دارم کنار خانواده و دوستای گلم آخر سال نود همه این قد افسرده و ساکت و مبهوت و گیج نباشیم

همه بدونیم که چی می خواییم و مطمئن باشیم راهی که داریم میریم ما رو به توقعاتمون می رسونه

واقعن آرزو می کنم که من و هم نسل هام دیگه اینقد گیج نزنیم و تکلیفمون با زندگیمون معلوم شه ، زندگی برامون بستری رو ایجاد کنه که راهمون رو درست بریم و دیگه مجبور به دور زدن و دوباره از سر رفتن نباشیم

آرزو می کنم همه باشیم توی رابطه هایی که دوستمون داشته باشن و دوستشون داشته باشیم ،

آرزو می کنم سالم باشیم و موفق و کنار هم

پیشاپیش نوروز زیبای ایرانی به هممون مبارک

Wednesday, February 16, 2011

امروز ، بیست و هفتم بهمن ماه 1389 هم رسید و من بالاخره دکتر شدم

الان ساعت یه ربع به هفته شبه ، نیم ساعته که رسیدیم خونه ، جلسه دفاع راس یک بعد از ظهر شروع شد و دقیقن تا پنج و بیست دقیقه بعد از ظهر طول کشید

و من الان بعد از اینکه از 4 صبح بیدار بودم و از نه صبح دانشکده ، نمی دونم که حتی خوبم یا بدم

حس ام ، حس یه آدم معلقه که انگار توی خلاء افتاده ...باورم نمیشه که دوازده سال درس خوندن توی دانشکده تموم شده و امروز رسیده روزی که رسمن « دکتر شدن » رو باید حس کنم

امروز روز خوبی از صبح نبود پر از تنش و اضطراب تمام محوطه دانشگاه تهران و حوالی دانشگاه شلوغ بود و حتی امکان ورود مهمان ها و حتی داور های خارجی ام رو ممکن بود نداشته باشم جو دانشکده طوری بود که هر آن حس می کردم نکنه جلسه کنسل شه

اما می خوام همین جا اول از همه از مامان و بابا تشکر کنم

حس ام بهشون اون قدر پررنگه که هیچی نمی تونم بگم با من شروع کردن با من ترسیدن با من از استرس مردن و زنده شدن و بعد از بیست و چهار سال درس خوندن توی مدرسه و دانشکده با من فارغ التحصیل شدن و می دونم که دومی ندارن و دوستشون دارم چون ته رفاقت ان برای منی که خواهری ندارم و تنهام ، تنهای تنها و به جز خدا و اونها و دو تا دوست گل کسی توی زندگی ام این همه جاش برام عزیز نیست

اما می خوام از مریم و سانازعزیزم تشکر کنم که امروز رفاقت رو برای من تموم کردن مریم از نه صبح پابه پای من تشنه و گرسنه تا 6 بعد از ظهر کنارم بود و لحظه ای تنهام نذاشت ، تشکر کنم از ساناز عزیزم که امروز از یازده صبح با من بود به خاطر من کارش رو به تاخیر انداخت و همه زحمتهای سخت افزاری کارم مثل همیشه متوجه این دوست گل دوازده ساله من بود

امروز کسی هم تو ی جلسه اومد که اصن انتظار دیدنش رو نداشتم سوپرایز جالبی برام بود

اما بعد از نزدیک به پنج ساعت دفاع و کلنجار رفتن هفت استاد با رساله من ، همه چی تموم شد

با درجه عالی تموم شد

و من فقط شکر خدا رو می کنم به خاطر همه اتفاقهای خوب زندگی ام

می دونم که همیشه آروزهای من رو توی سخت ترین شرایط برآورده می کنه تا بیشتر قدر داشته هام رو بدونم

امروز من توی بدترین وضعیت جلسه رو با بهترین کیفیت به لطف خدا ؛ دعای مامان و بابا و محبت دو تا دوست گلم برگزار کردم .

تمام شد

Wednesday, February 09, 2011

روش تو

راست میگفتی : به هر آنکه دل ببندی ، دنیا او را زودتر از آنچه فکرش را کنی از تو می گیرد ، پس فقط زندگی کن تا همه را داشته باشی بدون دردِ از دست دادن ها
راست می گفتی باید به تو گوش می دادم و می ماندم به روش تو
گوش ندادم و نماندم و تو هم که دلبسته نبودی به روش خودت
پس تمام شد مسیر مشترک ما

قهوه تلخ

چرا سه هفته است « قهوه تلخ » رو می خرم ولی نمیشینم نگاه کنم ؟؟؟؟ نه دقیقن چرا ؟؟؟

Monday, February 07, 2011

پیچ

یا ایها المسلمون بدانید و آگاه باشید که درست در هنگامی که فکر می کنید دارید دیگران را می پیچانید
خودتان از طریق همانها در حال پیچانده شدن هستید
...............................................................................
حالا برو بازم بپیچون
..................
البته چه آنها که در پیچ اند و چه آنها که فکر می کنند دارند می پیچانند و خوش اند ودلخجسته
هر دو آدمهای بدبختی هستند
اما بدختها هم باید زندگی کنند چاره ای نیست
............................................

Sunday, January 30, 2011

آدمکهای این روزهایم

من عاشق شخصیت داغان آدمهایی هستم که در پارادوکس های عجیب و غریبشان غرق شده اند و دقیقن خودشان هم نمی دانند که دارند با زندگی شان چه می کنند ؟ فاز می دهد شخصیتشان برای ازمونهای روان شناختی... جالب اینجاست که از این آدمها این روزها زیاد شده اند و انگار این درد بی درمان یک جور بدجور اپیدمی شده است بین آدمکهای این روزهایم

Wednesday, January 12, 2011

روزهای چوبی

من فهمیدم که دیگه نوشتن راهِ آروم شدن هم نیست ، یه زمونه ای بود من داغان ترین لحظه هام و تنهاترین روزهام پربارترین روزهای این وبلاگ بود و حالا دیگه این طور نیست ، خب یعنی من دیگه برای آروم شدن به نوشتن پناه نمی آرم راه دیگه ای رو مطمئن روح من پیدا کرده ، شاید فهمیده اصلن لزومی نداره تنهایی ات رو فریاد کنی اصلن دلیلی نداره تخلیه بشی همینه زندگی اینه که تو با کلی حرفهای تخلیه نشده بمونی و بهشون کم کم عادت کنی و من حتمن عادت کردم
...........................................
پیش دفاع رو که انجام دادم برنامه ام این روزها پرتنش تر از سابق شده حالا تقریبن یه پروسه ی محدود رو وقت دارم که اصلاحات کارم رو انجام بدم ، داورام تعیین شدن دو تا داخلی دو تا خارجی دو تا هم مشاور و یه دونه هم راهنما فک کن که من باید هفت نفر رو هماهنگ کنم و در انتظار یه ترور واقعی از جانب هفت نفرتوی تقریبن سه ساعت باشم چرا اینقد دفاع دکتری مزخرف و طولانیه نمی دونم هفت نفر رو فکرش رو بکن بیچاره ام اون روز حتی نمی خوام بهش فک کنم
...............................
این چند روز که داشتم مثل همیشه به زندگی غر می زدم وقتی اولین برف درست و درمون زمستونی اومد وقتی شب یکشنبه ذوق داشتم از اینکه بالاخره امسال هم برف رو دیدیم ، یه دفعه خبر مزخرف مرگ هفتاد و هفت هموطن میاد که یهو همه چی برات استاپ می شه همه چی ؛ اون غر زدنه اون ذوق زدگی ...همه چی توی ذهنم ماسید ، نباید تاوان برف و بارشی که مردم منتظرش بودن مرگ اون همه آدم منتظرِ زندگی ، می شد اما شد و من باز هم از اینکه از تقدیر و بازی روزگار سر در نمیارم حالم بده
.................................
پیج چهره کتابش رو بسته برای همیشه می گم چرا؟ می گه دنیای مجازی رو تعطیل کردم توی دنیای واقعی می خوام زندگی کنم ، وقتی این رو می گه دلم میخواد بدونم که مگه زندگی توی دنیای واقعی رو اصلن بلده .... میگه دنیای مجازی آدم آنست ( صادق ) می خواد که من نیستم ، سکوت می کنم و توی دلم میگم راست می گی دنیای واقعی که اصلن جای آدم های به قول تو آنست نیست صداقت تنها چیزیه که مدتهاست مرده ....حیف کاش به جای 1359 توی1339 به دنیا اومده بودم من آدم اون روزهام این رو جدی می گم من آدمی نیستم که دقیقن توی اواخر دهه هشتاد خورشیدی سی سالگی اش رو تجربه کنه من باید بیست سالگی ام رو توی دهه شصت تجربه می کردم روزهایی که عشق توی اوج مفهوم خودش بود این جوری من دارم آب می شوم دارم نابود میشم من حالم از رابطه های سطحی امروزی داره بهم میخوره من دلم یه آدم می خواد یه آدم نیست ؟؟؟؟؟؟ چه حیف که نیست
....................................
این شعر رو که برای امید عزیز روز تولدش نوشته بودم از وبلاگ یه دوست برداشتم اما این روزها بیشتر از هر روز مدام این رو دارم با خودم می خونم

روزهای رفته

به چوب کبریت های سوخته می مانند

جمع آوری شده

در قوطی خویش

هر کاری می خواهی بکن

آنها دوباره روشن نمی شوند

و روزی سیاهی آنها

دستت را آلوده می کند

روزهای چوبی ات را

باید از همان آغاز

بیهوده نمی سوزاندی

فکرت صادق/شعر آذربایجان/ترجمه رسول یونان

من روزهای چوبی زیادی داشتم که نباید می سوختند اما سوختن و حالا نمی خوام این سوختن تکرار شه اما دیگه دیره انگار