Sunday, February 04, 2007

روزمرگی های هفته ای که گذشت

اول از همه توصیف احوال دگرگون مامان آرین رو از زبان خودش بخونید
از خدا فقط برای این زن یه صبر بزرگ می خوام همین
بعد
پانزدهم بهمن هشتادو پنج و آنچه بر ما گذشت

خب
می بینم که این یک هفته ای که به این جزیره سر نزدم هم چنان جزیره ، جزیره است و ما هم همون حنایی هستیم که بودیم ،اما علی رغم سر نزدن به جزیره خودم ، جزیره همه رفقا رو دیدیم و برای همه کامنت گذاشتیم و چند تا هم رفیق جدید پیدا کردیم در جریان تبادل لینک و از همه مهم تر در بین اتفاقات جزایرِهمسایه، دست به قلم شدن فرجام عزیز به نحو مجزا در این وبلاگه که هدفش هم بیشتر خونده شدن و همیشگی شدن کتاب الوچه خانم یا همون قرقره خاطرات فرجام وآلوچۀ عزیزه
...................
عاشورا و تاسوعای پر برکتی بود
حداقل تا اونجایی که من دیدم
همه ماشالله اون قد در مضیقه هستن که همه دست به دامن امام حسین شده اند، قربونش برم امام حسین هم این مردم بی نوای ِ پُر از التماس ِ دعا رو بی جواب نذاشته و همه حاجت روا شدن و میبینید که چقدر مردم توی این چند سال اخیر در حال ادای نذورات خودشونن
واقعن توجه کردید ، قبلنا که بچه تر بودیم تا این اندازه نذری ها به وفور دیده نمی شد الان همین کوچه ما 4 تا خانواده هستن که فقط توی ظهر عاشورا نذری میدن اونم از انواع گوناگون غذا ها
عصر عاشورا یه سر رفتم یوسف آباد قدم به قدم تکیه هایی بود که همه چهار تا چهار تا گوسفند قربونی می کردن یه جایی که دو تا گاو داشت قربونی می کرد
رفیقی می گفت که تکیه محلشون توی دهه محرم هر روز محل رو هم صبحانه وهم نهارو هم شام میداده از قیمه و زرشک پلو و چلوکباب گرفته تا کله پاچه و آب گوشت و فسنجون و حلیم
از چیزی که خودم دیدم باید بگم که ما معمولن نذری مون رو به در و همسایه نمی دیدیم چون ماشالله با توجه به مسجدی که سر کوچه است وعاشورا،هم نهاروهم شام می ده ،معمولن نذری رو به این کارگرها و امثالهم می دیم که این بار هم من ومامان با ماشین راه افتادیم دنبال فقرا اولن که قحطیه کارگر و آدمهای نیازمند شده بود بعد هم اینکه چند نفری رو که پیدا کردیم که توی این ساختمونهای نیمه کاره بودن وقتی بهشون می گفتیم بیان و غذا بگیرن ، می گفتم داریم نمی خوایم
!!!!!!!!!
اقا منو می گی مونده بودم که چرا اینا اینجوری شدن نه به قبل که همه حمله می کردن نه به الان که می گن نمی خواییم ممنون
همین همسایه روبه رویی ما انچنان ظرفیت یخچالش تکمیل شده بود که غذا ها رو پشت شیشه چیده بود
بهر حال این هم از عاشورای ما بود
راستی حتمن دیدید اون صحنه پر از اسب های کوچک و خیمه های ریز ریز رو که نمادی از کربلا و یاران امام حسین و لشکر یزید بود ، شب شام غریبان این نمایشگاه رو توی یکی از تکیه های یوسف آباد دیدم که تماماً دورش رو شمع روشن کرده بودن، صحنه قشنگی شده بود
فردای روز عاشورا همین صحنه رو روبروی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دیدم کاری بود از دانشجویان عراقی با کمک دانشگاه تهران ، جالب بود البته کمی هم عجیب ، سپاه امام با اسبها و خیمه های سفید و سپاه یزید با اسبها و خیمه های قرمز ، عجیب بودنش بماند اگه عکسش رو پیدا کنم می ذارم اینجا تا خودتون نظر بدید
.........................................
این روزا که درس و مشق تعطیل شده بود بیشتر به کارای عقب افتاده رسیدیم
به مقدار فراوان زیبا شیرازی و گوگوش گوش دادیم و بعدش هم کارای عقب مونده مربوط به ترجمه قوانین ایالات متحده رو به سر انجامی رسوندیم
هر چند که گفتیم تا 28 بهمن و شروع کلاسها می شه نفس کشید اما امروز یکی از اساتید محترم اس ام اسی زد به همه ما 5 نفر که یک امتحان عقب افتاده رو باید ظرف 12 تا 16 اسفند بدیم و دوباره یادمون افتاد که نهضت هم چنان ادامه خواهد داشت و حتی قد یک هفته ما رو آف نمی فرمایند
این روزا از رفقا خبری نیست، رفقای دانشگاه در گیر امتحانات اختبار کانون وکلا هستن و ساناز این رفیق فابریک بنده درگیر پارکت نمودن خونشونه که هر دم بهش می زنگی در حال ناله وفغانه از زیر و رو شدنه خونشون
پس ما همچنان تنها یی غضه می خوریم و هر روز به این می فکریم که این همه کار عقب افتاده از کجا روی سر من بدبخت آوار شده و رفیقی نیست که لحظه رو با هم بی دغدغۀ روزگار سر کنیم
شاید هم بد نباشه که پیشنهاد فابی رو جهت دورۀ ماهانه جدی بگیریم نه فابی جان
؟
...............................................
سالگرد انقلاب هم که شروع شده و در کنارش جشنواره فجر و مثل همیشه از جشنواره فقط خوندن مجله هاش سهمه منه که به دلیل نداشتن هیچ پای ثابتی و البته به هزار و یک دلیل دیگه داخل مهلکه دیدن فیلمهای جشنواره نشدم و با این حال همیشه در کنارش قدم برداشتم، حالا منتظریم تا ببنیم امسال به کجا این رسم سالانه ختم میشه
راستی دیشب این سریال مربوط به دهه فجر رو دیدید، همون که اسمش بود از نفس افتاده، جالب بود همه خواننده های فوت شده ای که قبل از فوت شدنشون، شنیدن صداشون بایکوت شده بود توی این سریال شنیده شدن ،از جمله فرهاد و مهر پویا
و اخر اینکه کتابی را دارم می خونم به اسم خانه پریان یه کتاب 2 جلدی از تورج زاهدی مربوط به مسایل ماوراء طبیعه از من میشنوید نخونیدش من چون شروع کردم باید تا اخرش برم اما شما نصیحت من رو گوش بدید
.............................................
هوای ملس و بارونی امروز هم به ما چسبید هر چند فرصت یک پیاده روی جانانه از ما سلب شد
پس
خوش باشید رفقا

5 comments:

Anonymous said...

کلی ماجرا داشتی این چند روز.. از هوای امروز نگو که فوق العاده بود.سریال ها رو هم که نمی بینم. از این استادا هرچی بگی برمیاد. نذری هم که مگه نشنیدی میگن از نخورده بگیر بده به دست خورده اینه دیگه رسم روزگار.موفق باشی

Anonymous said...

ey baba, badtar shod ghaziye! che bad! rasti ostad baratun SMS mizane!!!! che psihrafte va samimi!

Anonymous said...

سلام دوست من خوبي ؟ چقدر متن مادر ارين من رو متاثر كرد .خدا صبرشون بده... از اينكه به زلال پرست سر ميزني ممنونم.من يه مقدار درگير سمينار يك دكتري هستم زياد وقت نميكنم بيام سراغ جزيزه تو . فكر نكني كه از وبلاگت خوشم نمي ياد ! زلال پرست

sanaz said...

ای بابا. من داد ، من بیداد. خفه شدیم از خاک و خل. اینم از این. اگه منظور همون فابی خودمونه که من چی میگم پس. هی حالا ما داد بزنیم بابا. والا به خدا، به دین به پیغمبر، ما باید ماهی یه بار دور هم جمع شیم و دیوونه گیهامون رو بریزیم بیرون والا همگی غمباد میگیریم. من موافق با دوازده تا دست داشته و نداشته رو به بالا.( دستها بالا) خلاصه که اینجوری و ما هم شدیدا دلمون برای شما تنگیده. عجیب هم تنگیده.مشتاق دیدار خانوم. ارادتمندیم خانوم.!!!

Anonymous said...

زیادنگران نباشید که فیلمهای جشنواره امسال را ندیدید .من که دیدهام چیزی بدست نیاوردم و شما هم با ندیدن آنها چیزی از دست نداده اید .