Friday, August 21, 2009

برنامه امروز فرت

نه واقعن فک می کنید من و رفقام از شانس بویی ُبردیم؟ واقعن چی فک می کنید؟ من حالا براتون توضیح می دم تا خوب متوجه بشید و به قول سارا جونی نمودار زندگی دیروز خودمون رو براتون شرح میدم تا به جواب سئوال برسید
گفتم که با مریم گلی و سارا جونی تصمیم داشتیم آخرین پنج شنبه قبل از ماه رمضون رو بریم فرحزاد، باغچه حسین، شیشلیک خوری حالا بشنوید از ما
با سارا صبح ساعت ده و نیم قرار داشتم ، ده شد یازده و سارا نیومد زنگ می زنم کجایی میگه آژانسی که قرار بود من رو بیاره زنگ زده کنسل کرده حالا دارم خودم می آم ، سارا به خیابون ما می رسه اما اینقدر مشنگ طور بوده ، البته به دلیل درگیری کاری ای که روز قبلش داشته و یه چک برگشتی از کارفرمای گروه روی دستش مونده بوده، کوچه ما رو دو تا کوچه اشتباه میره، داشته باشید تا دم آپارتمانی که فک می کرده خونه ما همونه می ره بعد یادش می آد خونه ما یه طور دیگه بوده پس تازه دوزاری اش می افته بر می گرده
بالاخره سارا به ما می رسه

حالا مریم می آد ، سوار بهاره همون پراید مریم می شیم که تازه از یه سرویسه کامل از تعمیر گاه مجاز برگشته ،هنوز به ورودی همت نرسیدیم که دنده بهاره لق میشه می آد توی دست مریم ، حالا نورعلا نوره ، ماشین هیچ حرکتی نمیکنه ! قیافه ها کلی عصبانیه! آقا مگه قرار نبود بریم فرحزاد خیر سرمون بعد یه هفته برنامه جور کردن و هزار تا کا ر رو کنسل کردن؟ حالا الان باید دنده ات لق میشد عزیزم

زنگ می زنیم مامان خانم که تنها است و از آقای پدر در خونه خبری نیست ، مامان خودش رو با ماشین به ما میرسونه ، تعمیر گاهی دم دست و نزدیکمون نداریم که بریم صداش کنیم ، زنگ می زنیم به یه تعمیرکارآشنا ، صد بار التماسش می کنیم که بابا سر جدت بیا ، یارو بعد از یه ساعت می آد و حکم میده که ماشین تا عصر درست بشو نیست، آقا نیست دیگه
یعنی برنامه امروز فرت

مثل سه تا دیوانه بد شانس می آییم خونه ، تا دقیقه نود آرزو می کنیم که ماشین درست می شه میریم می آریمش
اما زهی خیال باطل
ساعت دو شده و یارو می گه وسیله یدکی اش پیدا بشو نیست که نیست ، گشنه مونه دیگه باید فراموش کنیم برنامه کذایی مون رو ، قرار می شه از یه رستوران معروف که نزدیکمونه غذا ، بگیریم کارت تبلیغی شون رو گم کردم مگه می شه تا همین دیروز جلو چشمم بود زنگ می زنیم صد وهجده که شمارش رو بگیریم یارو می گه از این رستوران تلفنی ثبت نشده
منو می گی داغان فقط واسه یه دقیقه ام بود
زنگ می زنیم رادان و میگوی سوخاری و پیتزای قارچ و گوشت و مرغ سوخاری رو به قول بر و بچ ِ تورِ کلاردشت با هم شر میکنیم و مدام زیر لب می گوییم ای توی روح هر آدم بخیلی که یه ناهارِ زاقارت را بر گروه" دختران مستقل همیشه خوش شانس" نمی تواند ببیند
این اسم جدیدمونه به پیشنهاد دختر دایی عزیزم که تجربه های مشابه ما داشته انتخابش کردیم
.................................................................................
در ادامه ماجرای مفتضح دیروز جهت انبساط روحیه تصمیم گرفتیم حالا که در خونه تشریف داریم و از ماشین خبری نیست حداقل بخندیم ، پس یک عدد فال گیر تلفنی پیدا می کنیم
هزینه فال رو باید به حساب ایشون اول واریز می نمودیم
با ذکر این نکته که چون ما اصولن دیروز روی شانس بودیم هیچ شعبه ای از بانک خانم فال بین در دسترس ما نبود و چاره ای نبود جز اینکه هزینه رو کارت به کارت واریز کنیم ،رفتیم که چنین بکنیم که تا نوبت به مریم گلی جهت این امر رسید کلن برای دو ساعت شبکه بانکی کشور قطع شد
یعنی اصلن من فدای خودمون و شانسمون بشم توی کل بیست و چهار ساعت دیروز ، ما خود شانس بودیم و خبر نداشتیم
بهر حال چون بسیار پررو تشریف داریم حاضر شدیم مبلغ مورد نظر رو برای خانم فال گیر پیک نماییم ( حالا بگو مگه واجبه که ویرتون گرفته حتمن فالتون رو یکی بگه باحالها ) حالا داشته باشید که چون فهمیدیم روی شانسیم کلن ، پول رو که می خواستیم بدیم دست پیک یه چهار قل بهش خوندیم ، نه بابت پولمون بلکه بابت جون این یارو پیکه ، خب بالاخره جوون بود بدبخت، حیف بود به خاطر ما خوش شانسها توی راه بمیره یا دچار زلزله ای چیزی بشه
پول بالاخره رسید
حالا طرف می خواد فال بگیره هی بچه اش آویزونش می شه و از اون طرف تعمیر کار واسه زنه می آ اصلن نمی دونم چی بگم من
آقا بهرحال ما برای دو ساعت خنده حداقل بیست و شش تومن سه نفری پیاده شدیم و ای توی روح خانم فالگیر که انشالله حناق شود در گلویش با آن همه چرندیاتی که تحویل ما داد
باورتون نمی شه برگشته می گه یه کفش" فانتزی مجلسی" می خری باهاش همش می ری مهمونی !! نه واقعن دستت درد نکنه فانتزی مجلسی چه تضادی رو ایجاد می کنه من عاشق این تضادش شدم بعد این چه اثری تو زندگی من داره که وسط فال اومده
اما خداییش وقت فال گرفتن بهمون خیلی خوش گذشت بعضی موقع ها انگار لازمه از دنیای دگمی که به لحاظ کاری همیشه گرفتار شیم با این خل و چل بازیها بیاییم بیرون که ما هم اومدیم اونم چه اومدنی آقا بالاخره از یازده صبح تا هشت شب پنج شنبه با تمام بدبیاری های متعددش برامون خاطره شد و خوب بود ، شاید باید دنده بهاره درمی اومد تا به ما هم این مدلی خوش بگذره

Wednesday, August 19, 2009

پست پیش از ماه رمضان

خیلی بده یه حس معلق بودن همیشه باهات باشه ! یه مدتیه همش فک می کنم یه سری کار عقب مونده دارم که باید انجام بدم و نمی دونم آخرش میتونم انجام بدم یا نه مدام فک می کنم مثبت نیستم، موثر نیستم ،یه چیزی توی برنامه ام کمه که انگار ازش خبر ندارم چیه !کاش درست می شد این تعلق مسخره
..........................................................................................
چرا من برای آدمهایی که پشیزی ارزش نداشتن مایه گذاشتم اونم مایه فراوون اونقدر که حالا وقتی یادم می یاد قاطی می کنم فک می کنم همش از سر بی سیاستی و سادگی زیاد از حد منه، باور و اعتماد بی جا نسبت به آدمها ! اینکه به ریشم می خندن حسابی داغونم می کنه ، اه آدمه مزخرفی ام که سریع باور می کنم
........................................................................................
گفته بودم که هفته قبل یه سری مراسم خاله زنکی از جمله حنابندون و جهاز برون و عقد و عروسی و پاتختی داشتیم همه رو رفتم نتیجه تحقیقات انجام شده اینکه از مردهای بی عرضۀ بی ثباتِ بچه ننه ای که اسیر دست خونواده هستن و ننه شون بهشون بگه بمیر در جا فوت می کنن به شدت دوری کرده و اگه کاملن آدم مستقلی هستید که از دخالتهای دیگران رنج میبرید و دهن بینی همسرتون آزارتون میده با این جور مردها وصلت نکنید ، ما که به عینه دیدیم همسر این مدلی رو و خانواده داغونشون رو، مامان می گفت خوبه تو عروس نیستی حتمن تا حالا دق کرده بودی، راست می گفت اون قدر حرص خوردم که وسط عقد دیگه نتونستم این نمایش مسخرۀ عذاب آور ِ خانواده دامادِ بی عرضه رو تحمل کنم و اومدم بیرون ، واقعن مسخره بود جالبه هر گندی می زدند رو هم به اسمه اینکه این رسممونه ماست مالی میکردن،لازم به ذکره خانواده داماد بی ثبات تُرک تشریف داشتن من قصد توهین ندارم اما اگه واقعن ترکها اینقد رسمهای تهوع آور دارن بهتره یه فکر اساسی برای خودشون بکنن بده به خدا آزاردهنده هست! خدا نصیب نکنه
..............................................................................................
فیش موبایلم اومده از اول خرداد ماه تا اول مرداد ماه، اون وقت بابت اس ام اس زده دوهزار تومن مگه توی این مدت اس ام اس ها قطع نبود ؟ پس من چه جوری این همه اس ام اس زدم خودم هم نمی دونم
............................................................................................
بابت نزدیک شدن ماه رمضون فردا با رفقا آخرین ناهار قبل ماه رمضون رو در جایی دنج خواهیم خورد البته بی حرف پیش
...............................................................................................
واسه مهمونی هایی که گفتم، رفتم آرایشگاه برای میک آپ یارو چهار تا دونه مژه مصنوعی از این دونه ای ها برام گذاشت بدبخت شدم معلوم نبود اینارو با چی چسبونده بود نمی دونم چسب رازی بود یا بدتر از اون، بیچارم کرد تا همین امروز من با یه سری مژۀ شهلا همه جا رفتم هر مدل اداره ای که فک کنی، جالب اینجا بود که صدبار رفتم حموم زیر آب گرم گرفتمش شصت بار شبها وقت شستن آرایش با هاش ور می رفتم اقا مگه کنده می شد آخرش هم که کنده شد شصت تا مژه دیگه خودم رو هم کند خاک بر اون سرش با اون آرایشی که کرد و با اون مژه ای که گذاشتش
...............................................................................................
حالا که داره ماه رمضون میاد دلم حلیم و آش رشته و کله پاچه و کباب روزنامه ای می خواد و همین


Wednesday, August 12, 2009

برگشت به روتین شدن

دارم خودم رو جمع وجور می کنم برای دوباره شروع کردن ، فعلن چهار روزه توی شُک ام به خودم آف دادم تا ببینم چی میشه ، این چهار روز حتی از خونه بیرون نرفتم در حالیکه باید برم باید خودم رو روتین کنم ، باید برگردم سر رساله تا آخر سال فقط شش ماه مونده و من باید یه تکون اساسی بخورم
....................................................
سه تا کتاب رو با هم دارم می خونم؛ " نگران نباش ِ " محب علی ، " دیگر اسمت را عوض نکن ِ" قیصری و " من گنجشک نیستم ِ" مستور، اولی تموم شده، باقی رو هم کم کم تموم میکنم چاره ای نیست وقتی اعصابم کلی بهم ریخته است فقط باید یا بخونم یا ببینم یا برم بیرون یا پای نت باشم حالا هم دقیقن دارم همین کارها رو میکنم تا فرصتی و مجالی برای فکر کردن نداشته باشم ، حالم باید بهتر شه برای برگشتن به روال عادی
......................................................
خیلی دلم می خواد بدونم در موردم داری چی فکر می کنی
حالا که یک ماهه اوامر ئیگران رو اجرا کردی چه حالی داری
عدم استقلال چیز بدیه دوست من
......................................................
کاش کمتر اشتباه میکردم کاش یه کم زرنگ بودم
کاش می شد به عقب برگشت
.....................................................
وقتی آدمها در مورد آدم تصمیم می گیرن به چی فک می کنن، خودشون رو فقط میبینن یا به آدم هم نگاه می اندازن ، لیاقت آدمها با چی سنجیده می شه،منکه فک کنم اونایی قضاوت صحیح از آدم دارن که یه کمی هم وجدان دارن نباید با بی وجدانها حشر ونشر کرد ،کاری که این روزها من دارم زیاد انجامش می دم متاسفانه آدم بشونیستم که
بد دردیه بدونی غلط هات رو و باز غلط بری
......................................................
یه اعتراف بکنم : خیلی از دست هر چی آدمه دور و برمه شاکی ام، فرق نمی کنه حتی شما دوست عزیز
................................................................
آخر هفته تا یکشنبه درگیراسباب کشی دفتر ، راه اندازی یه اتاق مطالعه جدید توی خونه واسه خودم و مهمونی و عروسی فک و فامیل هستیم، این عروسی بازی و مهمونی های خاله زنکی چندان برام هیجان انگیز نیست دلم یه برنامه خاص می خواد بدون آدمهای آشنای دور و بر و رفقای همیشگی ِ به ظاهر همیشگی دلم اتفاقهای جدید با آدمهای جدید می خواد حتی اگه یه مشت آدم جفنگ باشند حداقل اون موقع یه سوژه جدید واسه فک کردن دارم

Thursday, August 06, 2009

استعفا

تمام شد

از شغل مزخرفی که بعد از یه انتخاب احمقانه سراغش رفته بودم استعفا دادم و حالا می تونم بگم برگشتم به جای خودم به همون جایی که از اول باید توش می موندم
یه حس جالبی دارم پر از خوش حالی ام ، اما انگار گنگ هم هستم نمی دونم چرا باید این جوری می شد با این حال خدا رو روزی صد بار شکر می کنم که تونستم بی دردسر البته فعلن بی دردسر ازش خارج شم خدا کنه واقعن تبعات مزخرفی برام نداشته باشه !
............................................
از هجدهم خرداد ماه که تصمیم مهم ام رو گرفتم تا امروز که پانزدهم مرداد ماهه روزها خیلی بد گذشت خیلی بد، هر روز و هر شب با یه اتفاق یه دردسر ، خیلی ها رو هم این وسط شناختم اونایی که نتونستن توی لحظه های سخت کنارم باشن و جاخالی دادن و رفتن
برات متاسفم رفیق
برای خودم هم متاسفم به خاطر یادگاری نوشتن روی دیوار تو
....................................................
باید بیفتم روی رساله و مقاله ها باید تموم شن این آمار گیری از زندان بدترین قسمتشه که حالم ازش بهم می خوره اگه آمارها درست نشه یدیختم رساله رو هوا میمونه
................................................................
حالم خوبه فک می کنم که حالم خوبه خیلی بهتر از قبل
مرسی خدا

Saturday, August 01, 2009

تولد سه سالگی جزیره

یازدهم مرداد ماه این جزیره یواشکی سه ساله می شود
سه سالگی ات مبارک یواشکی جان
..............................
پارسال روزهای خوش تری بود
یعنی امیدوار کننده تر بود،نسبت به همه چیز نگاه ام خوب بود
حس می کردم اون چیزهایی که همیشه دنبالشون بودم حالا یکی یکی داره اتفاق می افته
اما نمی دونم چرا همه اش پرید
من نتونستم نگه شون دارم یا نه جزیی از قسمت من نبودن
چون من همه تلاشم رو کردم به هر درو دیواری زدم تا بشه اما بعد یه سال همه پودر شدن رفتن هوا
انگار از اول مال من نبودن انگار به زور می خواستم مال من باشن
اما اگه قرار نبود مال من باشن چرا توی مسیر من قرار گرفتن
چرا خدا خواست که تا آخرین قسمت و ته ترین عمق اون اتفاق من برم
هان چرا
این سئوالها مدام می ره و میآد
می دونم که نباید خودم رو درگیر گذشته کنم چون گذشته رفته مهم اتفاقهایی که قراره بیفته البته اگه بیفته
...................................
اوضاع مثل سابقه همه چی در حال دور باطل
این وسط اتفاقهایی می افته که من دیگه نسبت بهشون مطمئن نیستم
زندگی به من یاد داده که هیچی ابدی نیست
...................................
باز هم صبرمی کنم