Monday, March 19, 2007

آغاز سال هزار و سیصد و هشتاد وشش خورشیدی


دلم کمی بهار می خواهد و زندگی
دلم کمی عشق می خواهد و دلدادگی
دلم کمی ترا می خواهد و کودکی
.......................................................
رفقا هنگامۀ تبلور خوش رنگی هامان مبارک
بیا که وقت
وقتِ
تنفس است و تازگی
خدایا این همه تازگی ،این همه زندگی ،این همه را برایمان ابدی کن

آمین
نوروز ایرانی همگی مبارک
............................................................................................
پ.ن: صاحب هفت سین راضی باش که تصویر دیگه ای از هفت سین توی کامپیوتر ما نبود واز شما سرقت نمودیم

Friday, March 16, 2007

سال کذایی رو به موت


گمونم این آخرین قلمی ِ امسالم باشه
این چند وقته از بس در گیر کارهای آخر سال شدم که از یه پست ِ درست و درمون عقب افتادم
این روزها داره میره و من از رفتنشون خوشحالم
اگه بنا باشه سال کذایی رو که گذشت قرقره کنم یه مشت خاطره می ریزه روی سرم که حالم رو بیشتر بد می کنه تا خوب
از همون اوایل فروردین شروع شد همون مزاحمتهای کذایی تلفنی که کار به شکایت و دادسرا کشید و آخر هم بی نتیجه تموم شد، بعد تصادف کذایی ِهم جزیره ای و چپ شدن ماشینو گرفتاریهای مربوطه ، ادامه اش چیزی نبود جز دوی استقامت بنده در مسیر هفت خوان کنکور دکترا، نود مدل امتحان و مصاحبه و گزینش بعد انتظار و دلهره و نذر و دعا و زمزمه هایی که فقط خدا شنید و من برای رسیدن به جایی که الان روش واستادم، ممنون خدایی ممنون ، دیروز وقت اتاق تکونی ام به کتابها رسیدم و زمزمه های قلمی ای که همیشه توی حاشیه کتابها وقت درس خوندن می نویسم حالم یه جوری شد من رسیده بودم، اما بابتش تاوان زیادی دادم یا میدم نمی دونم فقط یه چیزی معلومه اونم اینکه شد اون چیزی که می تونست نشه
سال کذایی رو به موت، برای ما از نظر مالی سال خوبی نبود بدبیاری های مالی پشت سر هم تمام برنامه هایی رو که توی سر داشتیم متوقف کرد
مسخره است که توی این مملکت یه دانشجوی دکترا نتونه یه کار مناسب داشته باشه ،نه دچار حس نصیحت دهی نشید منظورم از کار درست و حسابی حقوقی حتی ماهی دویست تومنه، هر چند من با کم تر از این ها کار کردم باورتون بشه که من با همین بیست سالی که درس خوندم برای سه ماه کار کردن نود تومن گرفتم، پس نگید پر توقعی، نه بابا پرزیدنت محترم برای من دیگه توقعی نذاشته توی این مملکتِ توتالیتر من اصلن مگه حق توقع داشتن هم دارم وقتی می بینم که فلانی که سیکل هم نداره فقط ششصد هزارتومن اجاره خونه اش رو میده و من با نود مدل مدرک آنچنان نگران آینده شغلی ام هستم که شبها خوابم نمی بره دیگه حرفی برای گفتن ندارم اینجا هیشکی سر جاش نیست و این یه واقعیته که توش ان قلتی نمی شه آورد
مهم نیست این راهیه که برادر و خواهرهامون هم طی کردن نمی گم پدر مادرهامون چون دو نسل قبل از من چیزی که من می گم رو حتی حس هم نکردن اما نسل قبل از من چرا و من با هوشیاری دیدم اون چیزی رو که سر متولدین دهه پنچاه اومد و حالا ما دهه شصتی ها هم باید تقاص پس بدیم تقاص یه اشتباه سادۀ دو نسل قبل رو
از افتخارات این یک ماه سکوت بنده حذف دو عدد امتحان نا قابل بود که قرار بود توی اسفند بر گزار شه ما هم حالش رو نداشتیم و در یک اقدام هیاتی به سمت اتاق استاد مربوطه روانه شدیم و گفتیم حال نمی کنیم امتحان بدیم اونم گذاشت برای بعد عید، به درک من اصلن از پونزده اسفند به بعد حس امتحان دادن نداشتم هر چند که عین یک عدد الاغ نشستم و هر دو رو تا اخرین لحظه خوندم تا همین شنبه پیش که رفتیم و هر دو رو خذف کردیم
حالا توی سیزه روز تعطیلات کار ما شده یه مشت ترجمه و درس خوندنی و مقاله و تحقیق
دیگه این که برای هزارمین بار رمان کوری رو خوندم و حس خوبی بهم دست داد و یه رمان داغون قدیمی مال دهه چهل رو یافتم که در مورد نژاد پرستی توی امریکای شمالی بود وهمین طور یه رمان ایرانی به اسم« من ِ او» از رضا امیر خانی که نثر جالبی داره ودوستش داشتم ، همه بار فرهنگی این یک ماهه من بود
دیروز اتاق تکونی نمودیم اساسی، الان اون قد اتاقم رو دوست دارم، خیلی شبیه اتاق شد ، البته از کت و کول افتادیم از بس سابیدیم انگار نیم قرن بود که کسی اینجا پا نذاشته بود
موهامون رو هم رفتیم کما فی السابق از ته زدیم و ابروها رو هم صفا دادیم چند تا تکه لباس هم ابتیاع نمودیم چون همۀ عید به همین حال ِ خوب کودکانۀ قبلشه، بعدش که مزخرفه ازبس لوسه، اینکه باید فک و فامیل رو سالی یه بار ببینی و ماچ کنی تهوع آورتین قسمت عیده
رفیق ِهنرمندی دارم که با خانواده اش سالهاست رفاقت داریم ما معموملن روز سوم عید بر تخت مینشینیم تا همه یهو بیان و برن و اونا معمولن چهارم عید، من و این رفیق همیشه حالمون بد می شه از اینکه مثلن امروز اینا می ان خونه ما بعد ما فردا می ریم بازدیدشون رو پس میدیدم ،جالبه که هر وقت از خونه اونا می ایم بیرون برمی گرده به من می گه پس تا سوم عید سال دیگه خداحافظ این در حالیه که تا همین پنج سال پیش ما همه اش حداقل ماهی یه بار همین طوری حتی بی خبر می رفتیم خونه شون اما الان دیگه همه چی شده یه نمایش مضحک
سال کذایی پر از درد و استرس و مشکلات گذشت تنها اتفاق دوست داشتنی قبول شدنم توی دروه دکتری و خبر ورود یه عضو جدید به خانواده بود که اگه بخوام روزی سال هشتاد و پنج توی خاطرم بمونه همین دوتا بسته که من رو با یه قلقلک کوچولو ذوق زدم بکنه
خب رفقا فکر کنم دیگه تا سال آینده باید بای بای کنیم مراقب خودتون باشید به نحو خاص از شبدر جونم از علف هرز جونم از سانازی و پروشات و فابی و از روزمره جونم و از همه تون که گه گاه هذیان های صاحب جزیره رو تحمل می کنید می خوام که برای من و هم جزیره ای سر سفره دعا کنید اول سلامتی بخواید بعد باز شدن همه گره ها به دست خودِ خود خدا اگه خودش بخواد و قسمت بدونه
تا چند روز اینده که با بهارانه بیام هموتن رو ماچ میکنم مراقب خودتوت باشید واین چند روزه رو خوش
فعلن

Friday, March 09, 2007

زنان جهان متحد نشوید بی زحمت

بابت هزار تا کار نا خواسته قادر نیستم به، زود زود قلمی کردن
با این حال هشتم مارس همگی نسوان محترمه مبارک
صاحبان جزیره هم که هدایای خوبی نثارمون کردن دم همگی شون گرم
بعد میگید تو با اون همه ادعای فمنیست بازی چرا لال بودی توی این روزِ به این مهمی
اما خداییش مگه میشه توی جزیره کر کورها تنها واستاد و داد زد:منو نگاه کنید
اونایی هم که داد زدن می دونید که الان کجان
راهی که ما داریم میریم واقعن مقصدی هم داره
نمیدونم
خسته ام اخر سالی پروژه بارون هم شدیم بد مصب این اسفند مدام برای من تدارک دیده امسال
چرا تموم نمیشی ماه کذایی

Tuesday, March 06, 2007

قرار نبود به این زودی ها بیام
اما این خبر من رو شکه کرد
وقتی می گم از این ماه متنفر شدم نگید نه همش بد بیاری
فقط دعا کنید هر چه زود تر این ماه کذایی تموم شه
بهرحال کارگردان فیلم خوب میم مثل مادر هم رفت
خبر رو اینجا و اینجا و اینجا ببینید
!!

Monday, March 05, 2007

نمی نویسم
همین
!