Sunday, June 29, 2008

تفلدمان مبارک

واین منم در آستانه بیست و هشت سالگی
...................................................

این روزها می گویند بزرگ می شویم
این روزها می گویند که دردسرهامان هم بزرگ می شوند
فکر کن به دردسری که بلد باشد شمع بیست و هفت سالگی اش را بلند فوت کند
........................................................
امان از آن همه روزشماری و امان از اینهمه رکود یکباره
......................................................
چند روز پیش با مریم گلی سوار یکی از تاکسی ها صادقیه _ انقلاب بودیم توی ماشین نوشته بود

صحبت با موبایل و با یکدیگر مختصر و بسیار آرام

طرف دیوانه بود به خدا ، آخه به تو چه ، البته بدک نیست در جزیره ای که یاد گرفته ایم دیگران برامان تکلیف تعیین کنند آقای رانندۀ یک سمندِ زاقارت هم برامان تکلیفی از باب نطق کردنمان داخل اتولش تعیین نماید
......................................................
جک نیست بری فال گیر بعد بهت بگه خونه آینده ات که با شوهرت توش زندگی می کنی دو طبقه است ، اقا مرده بودیم از خنده ، به مریم می گم خب حالا که داشت می گفت ازش می پرسیدی که اُپن هم هست یا نه ؟ چند خوابه است ؟ اصلن متری چند ؟؟ قاطی ان به خدا این ملت
....................................................
برگشته می گه از جمله مسایل مربوط به روان شنا سی و تاثیر من ، فرامن و خود، تاثیری است که خواب انسان در پاسخگویی به نداشته هایش در زندگی معمولی می گذاره، یعنی آنچه که در زندگی معمولی سرکوب شده و نتوانسته آنها را جبران کنه پس در خواب این ارضای نیاز به سراغش می اد، مثلن وقتی در خواب میبینه قطاری وارد تونل شد ، حس جنسی اش در خواب بیدار می شه !!!! به قول رفیقمون چی می گی ؟؟؟ مگه می شه یعنی واقعن برادران ایمانی ما این قدر زاقارت دچار حس جنسی می شن !! نگو جلو کسی بابا
............................................
گویا مراسم دورهمی و کافه بازی فردا شب مالید و پرانده شده ! به خدا ما نپرانیدیمش ( فعل رو برم دکتر جون ) رفقا پرانیدندش !! شاید باورتون نشه اما این واقعیتیه که هر کدام به تدریج گرفتار ماجرایی شده اند و من ماندم با ساناز جونی که احتمالن تا ساعاتی چند او هم پرانده می شود !! چقدر پر پری شد اینجا !! ما این شانس مان را بخوریم
! حالا نوبت پراندن ما هم می رسد دوسست جون ها ! پایه باشید تا مشاهده نمایید
..........................................
و کلام اخر اینکه
تفلدمان مبالک

Friday, June 27, 2008

دو روز دیگر

دو روز دیگر متولد می شویم
......................................................................
آخر نفهمیدم مشکل از من است یا از تمام موجودات عالم که نمی توانم درکشان کنم پاره ای وقتها می فهمم که چاره ای جز همسان شدن با بقیه ندارم، کاش بلد بودم کمی، فقط کمی بی خیال و ساه انگار باشم، کاش بلد بودم فقط کمی چشمانم را ببندم و فقط خودم را ببینم و حال و خوشی های لحظه را
کاش همه شبیه هم بودیم یا من اینقدر غریب فکر نمی کردم یا حداقل بلد بودم تحمل کنم تحملی که برای من ملالت بار نباشد کاش بلد بودم
.....................................................................

Tuesday, June 24, 2008

روز مامان ها

روز مامان های خوجل مهربون مبارک
.............................................
بخصوص به مامان خودم و مامان این عمه ای که من درسته میخولمش
.........................................................
من هفته دیگه متفلد میشم
آی خوش بگذره آی خوش بگذره
ما و رفقا قرار است جایی در نزدیکی ها کافه ای را به خاک و خون بکشیم پایه اید بیایید

Friday, June 20, 2008

تمام می شوم شبی

فصل من رسید
.........................
باز توی شک گیر کردم
......................................
چقدر این جمله این برنامه رشید پور رو دوست دارم بد جور وقتی میگه
تمام می شوم شبی ، فقط به من اشاره کن

Friday, June 13, 2008

بعد از عمری سکوت

هفتۀ سختی بود
همش با درگیری و استرس گذشت البته مدتهاست که هفته ها سخت می گذرن، شدیم موش آزمایشگاهی سیستم آموزشی و اشتغالی این مملکت هر روز برای ورود به هر سیستمی یا گذشتن از هر کانالی باید اول یه آزمون یه مصاحبه یه هفت خوان رستم رو طی کنیم، تا بذارن بریم توی یه خراب شدۀ جدید ! حالا شده قضیه ما، هفتۀ گذشته درگیر مصاحبه و این جور چیزها شدم
راستی از پروپوزال رساله ام دفاع کردم گویا تصویب شد ، می گم گویا چون اصلن نمی تونم چیزی رو قطعی بدونم یعنی مدتهاست این طوری به من یاد دادن که هیچ چیز قطعی نیست، همه چی نسبیه و ممکنه امروز باشه و فردا نباشه و این کاملن بستگی به شرایط داره همین و تو حتی یه ذره هم تعیین کننده نیستی اگه بخوان تو رو می کشن به همون سمتی که باید بکشن، مقاومت فقط تو رو خسته می کنه، باید توکل کنی و امیدوار باشی
..................................
حالا من موندم با یه رساله وحشتنناک که هم کار کتابخونه ای داره هم آماری و میدانیه و این از همه وحشتنتاک تره خدا به خیر بگذرونه این دو سال رو
.............................
توی جلسه دفاع از پروپوزال استاد محترم فرمودند که حالا کار تطبیقی با کجاست گفتم با آمریکا فرمودند کدام ایالت گفتم کالیفرنیا فرمودند همون جا که ایرانی زیاده گفتم نمی دونم به این قسمتش نیندیشیدم جناب استاد !
...........................
گاهی اوقا به رفقا هم باید شک کرد ! زیاد راه دادن و رفاقت کردن مریضت می کنه بعد یهو میبینی دروغ گفتن و پنهان کاری براشون می شه آب خوردن و تو خوش حال می شی از این که زود فهمیدی و یاد می گیری که لزومن به همه نباید همه چی رو بگی ! زندگی یعنی همین، این رو بهم یاد داده بود،اما فکر می کردم در مورد بعضی ها می تونم استثنا قایل بشم اما اشتباه می کردم
اره شک می کنم
از این به بعد بیشتر و بیشتر شک می کنم
................................
خیلی پررویی می خواد که تو خودت یه شارلاتان هفت خط باشی بعد پشت سر طرف بگی« آره یارو خیلی کودن بود» حتمن به دلیل این که زیادی به ایشون احترام می گذاشته و داغونش نکرده ! به این دوستی که این جمله رو شنیده و برای من نقل قول می کنه می گم تو چرا از این دوست به قول ایشون کودن دفاع نکردی ، بهتر نیست بلد باشی درست قضاوت کنی و هر چی می شنوی باور نکنی من می تونم تو رو روشن کنم و بگم که اون ادم چقدر کثیف و نابوده تا تو بفهمی که طرف مقابلش کودن نبوده ، راستی شایدم بوده ،آره بوده که به اون احترام گذاشته و حرفی نزده آره موافقم کودن بوده به خاطر اینکه باید تو رو توی سطل آشغال می انداخته که حالا واسش شاخ نشی کاش به من می گفت تا حالش رو جا می آوردم
..............................
فقط دو اینچ قدشه فکر می کنه خود برات پیته هی می آد از جلوی من رژه می ره حالا خوبه می دونه هیچ وقت آدم حسابش نمی کنم ها باز حس برش داشته مورچه
..............................
تازگی ها فهمیدم پسرها بیشتر از همه پایۀ غیبت و خاله زنک بازین
........................
دارم به تولدم نزدیک می شم باز همون شوق کودکانه همۀ وجودم رو می گیره امسال هم اومد عین یه چشم بهم زدن فقط شانزده روز مونده انگار همین دیروز بود که روزشمارم رو شروع کرده بودم توی وبلاگ حالا یه سال گذشته من بزرگ می شم و زندگی تند تر از من توی دوی استقامت داره میره و من سعی می کنم جا نمونم !
......................
تفلد عشق عمه ای هم داره می آد الهی من درسته تو رو بخورم که دلم برات به ذره شده اخه این چه رسمشه که تو توی اولین تولد زندگی ات پیش ما نباشی تا من بتونم بچلونمت، نه من چی بگم به این خدایی جونی ! عیب نداره ایشالله همیشه خوش بخت و سالم باشی عمه ای! پارسال این موقع نمی دونی ما همگی چی می کشیدیم از بس توی استرس بودیم ، حالا زوکی یه سال گذشته و ما دو عدد تیر ماهی قبیله با هم می ذوقیم عمه جونی

تیرماهیان جهان متحد شوید که ما داریم می آییم