Friday, May 16, 2008

دخمل جیگره در زندان

فک کن یه آدم اسکیزوفرنی رو که داغانه و فکر می کنه که یکی داره مدام توی سرش باهاش حرف می زنه و بهش دستور می ده و بر اساس اوامر همین آقاهه که توی سرشه در یه روزه گرم افتابی بلند شده وزنش رو کشته و تو هی مدام مجبوری وقت پر کردن پرسشنامه بلند ازش سئوال کنی که حواست با من هست و اون مدام حرف های خودش رو تکرار کنه که آره من رو چیز خور کردن من رو چشم زدن ولی قاضی حرفام رو گوش نمی کنه ، و برمیگرده به تو با صدای بلند می گه حرفام رو باور می کنی تو دیگه باور کن به خدا من نمی خواستم بکشمش این صداهه می گفت که اون خیانت می کنه .....و تو با همۀ این داغانی ازش در پایان این مکالمه داغان تر بپرسی شما چه پیشنهادی دارید ؟؟ و اون با نگاه عاقل اندر سفیه بگه پیشنهاد چیه !!!! و حتمن توی دلش گفته که بابا این یارو از ما اسکیزوفرنی تره، بیشتر این بیچاره رو چشم زدن گویا
این از جمله اتفاقاتی بود که همکار عالی قدر ما در روز زندان گردی انجام داد و من داشتم به حد انفجار می رسیدم به جان شما
یعنی بهتر از این سئوالی به اون ذهن اش نرسید که بپرسه
......................................................................
این روزها بابت یک عدد سوتی بسیار فاجعه آمیز در میان دوستان و اشنایان به لقب دخمل جیگره معروف شده ایم
خدا بگم این تکنولوژی اس ام اس رو خدا چه کنه که یک اشتباه کوچک در حین خواب باعث شد که اس ام اس یکی برای یکی دیگر بره
ولی واقعن چه جکی بود اون شب ، این قدر خندیده بودم از این اشتباه ِ در ارسال که تا چند وقت فک ام درد می کرد و جمله ساناز جونم تا آخر عمرم یادم نمی ره که وقتی ازش عذر خواهی کردم بابت اس ام اس اشتباهی توی اون وقت شب و گفتم خب حالا برو لالا نوشت : می رم لالا البته اگر دیگر جگر دیگری پیدا نشود که نگذار ما بخوابیم
......................................................................
بازم فک کن یکی در کمال احساسات بهت بگه : عزیزم شب خوب و آرومی رو برات آروز می کنم
و شما با کمال آرامش بگی : دستت درد نکنه
..............................................
نه خداییش همۀ رفقا و دوستان و آشنایان من، مِن جمله خودم، در کمال صحت و سلامت عقلانی به سر می بریم خدا رو شکر نه ؟؟ دروغ می گم بگو دروغ می گی

Friday, May 02, 2008

اردیبهشت عزیز

همه چی نرم و آروم اتفاق می افته
اونقدر نرم و آروم که تو حتی نمی فهمی لحظه ای رو که اتفاق افتاده ، اون قدر نرم میره توی وجودت که تازه حسش میکنی تازۀ تازه اما قدیمی ِ قدیمی
اصلن کی این طوری شد؟ کجا؟ چه وقت ؟توی کدوم لحظه تنهایی ات بود که تو وا دادی؟ و حالا بلند می گی اون حسی رو که سالها انکارش می کردی
بعد ممنون می شی که حالا اتفاق افتاده برای اونی که هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردی
وای که ممنون از نبودنت و ممنون از بودنت
و چه حالی داره وقتی جمله ای رو تایپ می کنی که فرقش فقط توی یه نون ِ اما مخاطبش دو نفره
و تو هی حال می کنی هی حال می کنی و هی حال می کنی این روزها رو
وای چه حالی داره وقتی توی اردیبهشت عزیز این پست رو می ذاری تا اسفند ماه ات رو ابدی کنی
......................................................
توضیح جهت تنویر افکار عمومی : همه بعد از خوندن این پستِ بی سر و ته اینجانب با کامنت و تلفن و میل و دیگر رسانه های جمعی و فردی و وسایل ارتباطی فقط یک سئوال داشتنی داری عروسی می کنی آیا ؟؟؟ نه جان ِ شما عروسی در کار نیست اگه بود که ما اینجا پست نوستالژیک نمی نگاشتیم ، بابا اصلن اگه گذاشتید من توی این جزیرۀ متروک یه بار یه پست خارجی بذارم همش باعث می شید توش من دُرافشانی های خاص خودم رو یه جورایی بذارم تنگ مطالب ادبی ام، اصلن ادبی مون رو بخورم که هیچ وقت به نتیجه نمی رسه
بماند
برای اهل بیت از جمله اخوی زاده محترم و بیت محترمشان توضیح دادم که عمه ای جان! من نمی خوام الان علوسی کنم عاجق هم حتی نشدم هر چند دلم می خواد زوکی عاجق شم اما حالا که نشدم
این هم جهت تشکر از یه ادم بینوایی است که حس اعتماد از دست رفته را به ما عودت داد همین
جالب اینجاست که همان اندازه که آن یکی که اعتماد را سلبیده بود پایش به اینجا نمی رسید این یکی هم که اعتماد را داده است باز پایش به اینجا نمی رسد این بار خودم نخواستم که برسد این طوری جزیره تنهایی مصداقش بیشتر حفظ می شود
خب خبر جدید اینکه یه لاک جیغی خریدم به رنگ صورتی ِ جیگری، بسیار دوستش می دارم بخصوص وقت تایپ کردن حال می کنم هی میبینمش
روزهای شلوغی است جدیدن راهی زندان می شوم برای پیدا کردن سوژه رساله ام، آنهم حتمن حالی دارد برای خودش
با اخبار زندان برمی گردم