Tuesday, April 28, 2009

از همه جا

به خدا که ما شاهکاریم رفتیم سر جلسه امتحان ج امع اونوقت ورقه رو میذارن جلومون می گن بنویسید بعد هیچ استادی و مراقبی هم برامون نمیذارن بعد ما اون قدر باحالیم که در فاصله صد فرسخی از هم میشینیم و حتی در طول یک ساعت و نیم امتحان با هم حرف نمی زنیم ! خوشم می اید ازاین همه وجدان و فرهنگی که ما را اشباع نموده است ما باید به عنوان بهترین شهروندان قانون مدار ایرانی شتاسایی شویم به خدا !
...................................
فقط یک امتحان ج امع مانده است که باید بهر بدبختی از شر آنهم خلاص شویم خدا را شکر که تمام میشنود و مایک نفس راحت خواهیم کشید
...........................................
درفیس بوک شخصی ام نوشتم اینجا هم مینویسم که رفقا آنقدر دروغ بافته اند که دیگر حقیقت تو را باور ندارند اینجاست که آدم دلش برای رفقایش بیشتر از خودش می سوزد که بیچاره ها مدام در توهم به سر میبرند که حتمن تو هم دروغ می گویی امکان ندارد که نک وناله تو واقعی باشد چون نک و ناله های خودش مدتهاست که بازی است
........................................
شنیدن مدام رادیو پیام افسردگی می آورد پیشنهاد می کنم مداوم به آن گوش نسپارید
........................................
از صبح دیروز یه ویزیتوره گیر داده هی زنگ پشت زنگ که باید ما برای شما تبلیغ کنیم ، صداش عین رادیو میمونه همین جور پشت سر هم یه نفس حرف میزنه داره حالم رو بهم میریزه دختره سیریش ! هی می گم بابا ما نمی تونیم تبلیغ کنیم خلافه ول کن که نیست حرف حالیش نمیشه
...................................
راستش دیگه حوصله آدمها رو زیاد ندارم دوست دارم خلوت تر باشم
....................................
قرار بود پستهای طولانی نداشته باشم اما بازم شد پست قرقاتی از حرفهای همه این روزها
........................................................................................
راستی تا یادم نرفته دیدید که به دستور وزارت ارشاد فروشگاهها نباید اسامی
غیر ایرانی داشته باشن ؛ واسه همین اول برند گاد فادر شد گرند فادر ( که البته هنوزم فارسی نیست مگه بذارنش بابا بزرگ) بعد بیگ بوی شد نیک بو ( که اصلن معلوم نیست این اسم بعنی چی ، یعنی حتمن پیتزایی که خیلی بوی خوبی می ده ) حالا هم گفتن آیس پک باید بشه بستنی بین المللی ! خب اینکه اصلن اسم نشد تقریبن عنوانشه حالا اسمش پس چی میشه خدا می دونه ! این کارا یعنی چی نمی دونم ولی این رو میدونم که سر ظهری هم پیتزای گوشت و قارچ بیگ بوی رو دلم می خواد هم بعدش آیس پک ویژه شکلاتی و اصلن از غذای گاد فادر که خیلی هم مزخرفه دلم نمی خواد !

Sunday, April 19, 2009

هیکل های میزان

دیدین این هیکل میزون ها رو ! جایی با الف عزیز بودیم و موقعیت مون خوب بود برای تحلیل آدمهایی که مدام جلوی ما رژه می رفتن ، دو تا از این هیکل میزون ها که عشق بازو و سینه کشته تشون روبروی ما واستاده بودن یه مدتی همین جور رفتم توی نخشون بعد با خودم گفتم
اون بازو و سینه چندش آور رو باور کنیم یا اون چشمهای خمار چندش آور تر رو
!!
چرا هیچی تان به هیچی تان نمی آید
!

Thursday, April 16, 2009

ویتنام

برداشته اند نام این بز شبیه سازی شده تازه متولد شده را گذاشته اند حنایی آخه یعنی چی ؟؟ البته خیلی گوگولی مگولیه بزغاله نرم قلمبه، خدا را شکرچرا که اسم بعضی ها را روی بعضی چیزهای دیگر می گذارند که خیلی شرم آور است دوستی داشتم خیلی بزرگتر از ما که می گفت اگر می شد اسم بچه ام را می گذاشتم ویتنام

Tuesday, April 14, 2009

مونولوگیسم

قبول کن که بعضی آدمها فقط اهل مونولوگن و از دیالوگ بویی نبردند
در مورد این آدمها که دورو بر من کم هم نیستن یاد گرفتم
که یه خنده به معنیه این که خودتی بابا ما هم حالیمونه و بهتره خودت رو فقط اسکول کنی به روشی بسیار محترمانه تقدیم کنم
براشون خیلی بهتره چون آدمهای اهل مونولوگ فقط صدای خودشون رو توی سرشون میشنون و اصلن از صدای تو چیزی نمی فهمن خب مونولوگ بودنشون باعث شده گوشهاشون رو برای شنیدن حرفهایی منطقی که خلاف عقایدشونه بسته باشن و تو به قیافه این آدمها چاره نداری جز
انداختن یه نگاه عاقل اندر سفیه با یه دعایی توی این مایه که
خوب میشی جونم عیب نداره

Wednesday, April 08, 2009

خواب

چرا من اینقد خوابم می آد هر چی می خوابم هم باز خوابم می آد

Sunday, April 05, 2009

سریع ترین اس ام اس زندگی ام

زمان ومکان : یازدهم فروردین ماه امسال بود از ظهر با دوست جون بیرون بودم گردش ما تا شب طول کشید به مامان اس ام اس زدم که ما برای شام هم نمی اییم . از مامان جوابی نیومد مجبور شدم زنگ بزنم گفت مگه اس ام اس من رو نگرفتی ؟ گفتم نه و اون روز گذشت
زمان و مکان : امروز شانزدهم فروردین ماه توی دفتر نشستم و دارم کارام رو می کنم یه دفعه متوجه موبایلم می شم میبینم یه اس ام اس از مامان اومده که فقط نوشته : باشه دخملی مواظب خودتون باشید! با مامان که اون ور دفتر نشسته و داره با بابا در مورد هوای قاطی این روزها حرف می زنه نگاه می کنم و میگم مامان اس ام اس دادی به من !! مامان میگه نه چطور مگه !؟می گم هیچی گرفتم چی شد ! فقط یه خورده این سیستم مخابراتی سریع منو کشته همین

Friday, April 03, 2009

ترس مداوم

ترس از امتحان جامع مدتهاست که با ماست اما عین آمپول زدن میمونه باید انجامش داد و راحت شد حالا می خواد خوب باشه می خواد بد باشه بهتر از این استرس تموم نشدنیه که

خلاف انتظار

همیشه سعی کن تا بر خلاف پیش بینی آدم ها رفتار کنی اون وقت دیدن قیافه شون خیلی حال میده

Thursday, April 02, 2009

تمام شد

تمام شد ! چه زود!؟ دلم برای عید تنگ میشه ! از شنبه دوباره کار و کار و کار

Wednesday, April 01, 2009

تفریح در زیر چادر

از پارک لاله رد میشدم پر بود از چادرهای کوچیک و مردمی که کنار هم مثلن آمده بودند سفر برای تعطیلات
به این فکر کردم که اگر شهرستانی بودم صد سال حاضر نبودم برای تعطیلات تهران را آن هم با این وضعیت یعنی خوابیدن در چادر انتخاب کنم