Wednesday, February 21, 2007

اسفند دوست داشتنی من اومد


پاره ای وقتها خسته میشم از دستشون ، من یه نفرم اما اونا پنچ نفر، من فقط دخترم اما اونا هر پنج تایی پسرن ، همیشه فکر می کردم با پسرها راحترم تا دخترها ،اما الان دارم از دستشون دیوونه می شم ، از صد تا دختر هم دخترترن اینجاست که افکار فمنیستی کذایی ام گل می کنه که بیا مگه نمی گفتی فرقی ندارن حالا چرا نمی تونی تحملشون کنی
ولی بخدا نمی شه اصلن دیوانه ان دیوانه
..............................................
این روزا رو به نحو وحشتناکی دوست دارم عاشق آخرین روزهای سالم همیشه برام پُراز یه حسّه خوبه یه حس باور نکردنی انگار ناب و تازه است و من اصلن تجربه اش نکردم هر بار هم که تجربه اش می کنم انگار یه بو و مزه دیگه ای برام داره
..................................................
چند روز دیگه سالگرد یه اتفاق بزرگ توی زندگی منه اتفاقی که انگار طلسم شده، وقتی بهش فکر میکنم خسته میشم دلم می گیره که امسال هم نمی تونم برای یه سفرۀ هفت سین ِ فقط دو نفره نقشه بکشم ، غصه دنیا می آد رو دلم وقتی میبینم امسال هم نمی تونیم برای سفره ای که فقط مال ما باشد ماهی قرمز کوچولو با یه عالمه نرگس بخریم ، چشمام از بس با این فکرها خیس شده که دیگه حتی دلم نمی خواد فکر کنم که امسال هم بعد از هفت سال ما هنوز نمی تونیم درست بعد از سال تحویل همدیگرو توی همون لحظه قشنگ ببوسیم، دلم غنج میزنه برای همه لحظاتی که می تونستیم داشته باشیم اما فقط به دلیل بی پولی نداریم
حالم از هر چی پوله به هم می خوره کاش جای دیگه ای توی دوره ای دیگه زندگی می کردیم
کاش
...................
فکر میکنی یه روزی من بتونم برای جزیره مون هفت سین بچینم
نمی دونم
شش اسفند کذایی نزدیکه اما ما دوریم دورِ دورِ دور

9 comments:

Anonymous said...

ghashang mifahmam ehsase in 7sine 2 nafare o ... albate hala ke ma baham zendegi mikonim ham baraye inke tanha nabashim , sal tahvil pihse baghiye doostan hastim va az sal tahvile 2 nafari khabari nist.

vaghean omidvaram ke telesme in mozu behskane va ye khuneye khoshgele por az gol dashte bashin :)

Anonymous said...

چه غمگین بود این پست...راست میگی هفت سینی که آدم برای خودش می چینه یک چیزه دیگه است

Anonymous said...

doa mikonam doostam, hatman :)

Anonymous said...

دور نیست روزهای باهم بودن

sanaz said...

امان از دست این حنا خانوم. اول از همه این که هزار دفعه بهت گفتم بیا بریم یه بانک بزنیم، گوش نمیدی که. حالا از بی پولی و تبعاتش بنال. بعدشم من و تو فردا با هم قراره کلی کیف کنیم و طبق معمول ریسه بریم. از حالا دلم قیلی ویلی میره. سوم: الان میگه سفره هفت سین دو نفری، سال دیگه یا باید خونه مامامنت بری یا خونه مادر شوهر( یا اگه تحویل سال نرفتی بعدش بدو بدو اول بری یه ور، بعد بری یه ور دیگه) انشاء الله که قرار نیست دعوا بشه سر اینکه اول کجا بریم. چهارم( نمیدونم چهارم یا پنجم- قاطی شد) هم اینکه کم این بچه رو بچزون. آخرش شما دو تا رو میگیرم میزنم از دست جفتتون خلاص میشم. والسلام.

Proshat said...

با ساناز موافقم. مطمئنم که هفت سین هولهولکی میشه
در ضمن حرف بی پولی رو نزن که رفتم کلی دی وی دی سفارش دادم و از حقوق بهمنم مونده 10000 تومن ناقابل که اونهم فردا میلانو خرجش میکنیم و خلاص

Anonymous said...

چرا خانومی؟
الهی آلبالو بمیره و قصه دوستاشو نبینه
با دستای قشنگت مرواریدای اشک و از صورت ماهت ÷اک کن عزیزم
خوبه که هر از گاهی آدم سبک بشه
ولی بدون که این جا یه آلبالو نشسته و منتظره که زود زود به لبات خنده بیاد
شنیدی؟زوود زوودددد

Anonymous said...

روزهای آخر سال هم هیچ فرقی با روزهای دیگر سال ندارد .برای من حس خوشایندی نیست .بازهم عید و دلخوشکنک های الکی .درحالی که آدم در عمق وجودش غم رخنه کرده و هر روزی که می رود و هرسالی که می رود تنها گذر عمررا می بیند وبس .تنها می بیند زنده بوده ولی زندگی نکرده است .

Proshat said...

یک بازی اختراع کردم... تو هم دعوتی که بازی کنی...