رفتی هم جزیره ای
نمی گم بیرونت کردم می گم خودت نخواستی بمونی
خودت انگاری نمی خواستی با شرایط جزیره دم خور باشی
رفتی هم جزیره ای
همه چی عملاً از ساعت چهار بعد از ظهر جمعه دوم شهریور هشتاد و شش خورشیدی شروع شد و ساعت هشت شب اون روز همه چی تموم شده بود من از رفتن خاطره ها گیج بودم و تو از نداشتن جواب سئوالهای من منگ
این بار دیگه دست من نبود که چشمهام رو روی اشتباهات،آسون ببندم
عزیزم این بار آنچنان گندی زدی که ساکنان جزیره به رفتن مجبورت کردن
باید می رفتی
جزیرۀ تنهایی ساده من جایی برای تو دیگه نداشت ، حتی یه جای کوچولو که بتونی یواشکی توش زندگی کنی
حنا دیگه باید بزرگ شه، حنا زیادی کودکی کرد با تویی که فقط بهم خندیدی و من همه ریشخندهات رو لبخند دیدم ،
عزیزم
امروز که پنجم شهریور هشتاد و ششه من سه روز رو با بدترین شرایط گذروندم
دیگه با خودم می خوام کنار بیام دیگه شدی قد یه چمدون عزیزم
الان توی ساک سفری بزرگه جا شدی
نزدیک به پونصد ششصد تا عکس، بیشتر از بیست ساعت فیلم و قد همه این سالها نوشته و قلمی و یادگاری و هدیه همه رفتن توی ساک سفری بزرگه
دیگه آماده دیپورت شدن از جزیره ای عزیزم
من با خودم کنار می آم چونکه می دونم بهترین تصمیم رو گرفتم من توی تموم این سالها بهت خیلی فرصت دادم هر بار چشمهام رو بستم و به دل ساده ام امید دادم اما این دیگه خونه آخرش بود
خداحافظ هم جزیره ای
خدا حافظ مرد اول زندگی من
خداحافظ نارفیق ترین به ظاهر رفیق
من سر پام
و به کمک رفقای ماهم و مامان و بابای گلم سر پا می مونم
تو رو هم سپردم به خودش
خودش تموم این لحظه ها و ثانیه ها رو دیده و شاهد بوده و می دونه که من چی میگم تنها کسیکه حالم رو میدونه خدای منه پس میسپرم به خودش و برات آروزی خوشبختی نمی کنم ، من تموم ثانیه های این سالها رو ازت طلبکارم آقای وکیل
مطمئن باش که اگه عدالتی هم هست یه روزی یه جایی می بینمت که خوردی زمین
حیف ِ همه پستهایی که از ته وجودم برات این جا نوشتم
نترس هیچ کدوم رو پاک نمی کنم
من تو روهم پاک نمی کنم
تو ته ته ته یه جایی توی قرقره خاطراتم می مونی تا اسمت رو بذارم تجربه
حالا جزیره واقعن تنهاست از اول هم بود ولی من انگار زیادی خر بودم
عیبی نداره
رفقا دعا کنید که این بغض لعنتی تموم شه
دعا کنید نسبت به همه اونچه گذشت سنگ شم
کمک کنید بلند شم
ساناز ، پروشات ، مریمی و فابی گلم اگه نبودید این پست رو حالا حالا ها نمی توستم این اندازه راحت و تخلیه شده بنویسم ممنون بابت اینکه این چند روز باهام بودید
مامان گلم غصه نخور زمان می بره اما بر میگردم به زندگی
تو رو خدا سر سجاده برام گریه نکن به خاطره تو هم که شده قول می دم ظرف چند ماه اینده همون حنای شاد و شیطون رو دوباره ببینی
خدایی فقط دیگه نمی خوام گریه کنم اشکهام رو خشک کن خواهش می کنم
کمک کن بتونم از این همه خاطره با بار سبکتری عبور کنم
کمک کن تا همه این خیابونها و کافه ها و کنج همه این خاطره ها برام بی رنگ شه
فقط همین
خب دیگه امیدوارم دیگه ازت ننویسم امیدوارم از تو برای بهتر زندگی کردن استفاده کنم
من برای این تجربه بد هزینه دادم پس چاره ای جز نفع بردن ازش ندارم
پس
خداحافظ تجربه بزرگ زندگی من