Tuesday, February 09, 2010

همه چیز در حد استفراغ

هتل مارکوپولو روهم تموم کردم حالا من موندم و بی کتابی ، دیروز از حد بی کتابی ، چلچراغ رو خوردم به جای خوندن ، باورتون نمی شه حتی تبلیغ هاش رو هم خوندم که یه موقع چیزیش جا نمونده باشه اونم منی که چلچراغ رو به خاطره فقط توکا نیستانی می خرم ...کاش یه سری به نشر چشمه یا نشر مولی ، زده بودم قبل تعطیلات تا این طوری بی بار فرهنگی نمونم توی این پنج روز کذایی
...........................................................
روزها هم چنان به تایپ کردن ِ قسمتهای نوشته شده و نوشتن قسمتهای ننوشته می گذرد تا این رساله دکتری زاده شود ما مرده خواهیم شد رفقا
.........................................................
بعضی ها اصولن خر شانس ، تشریف دارن و من نمی دونم این چه حسی ای که یکی بعد از هفت سال نتونست بعد از خودش به جا بذاره اما یکی دیگه می تونه فقط بعد از سه ماه ، آنچنان حسی از خودش بذاره و بره که در حد تیم ملی نه شاید بوندس لیگا وصف ناپذیره ، وقتی می گم ملت خر شانسن نگو نه یارو سه ماهی میآد کار خاصی هم در ظاهر امر که بخواد خاطره ساز باشه انجام نمی ده تازه وقت رفتن به افتضاح ترین روش ممکن می ره ، با بدترین ادبیاتی که فکرش رو کنی آخرین جملاتش رو به زبون می آره ، بعد هم بای بای ، اما یک ماهی هست که نفس می کشی یادشی ، کج می ری یادشی ، راست می ری یادشی ، می خوای بخوابی یادشی ، می خوای حتی کامپیوترت رو روشن کنی یادشی ، ببین کار به کجا می رسه که تو داری تایپ می کنی تلویزیون یک کلمه در مورد پل روشن دلان حرف میزنه تو یهو می افتی توی یه مشت خاطره که حالا مگه تموم میشه تا فردا صبح که بیدار میشی هنوزیادشی ، نه این طبیعی نیست این یعنی خدا شانس بده خروار خروار
...................................................
نمی تونم ازت خداجون بخوام خاطراتم رو بگیری چون بد جور موجود خاطره بازی ام اما لطفن کم رنگشون کن خواهش می کنم ، می دونم که برای سبک شدن غم باید ازش حرف زد خب من حرف زدم با هرکسی که فک میکردم لیاقت شنیدن داره که گوشم کنه ، اما سبک نشدم حتی مراسم سه و هفت و چهل رو هم برگذار کردم باورت می شه دو بار هم برگذار کردم اما نشد که نشد یه کاری بکن که بشه
ای تو روحت که دلم می خواد همین الان بمیری
...............................................
فک کن قرار می شه شوالیه ها که البته یکی شون یعنی مریم گلی در غیبت صغری به سر میبرد ، تولد ساناز رو جشن بگیرن و بخورن و... خب البته فقط بخورن دیگه ، کار دیگه که ازشون بر نمی آد ، بعد می رن می خورن نوش جونشون ، حالا می آیین توی یک عدد پراید چهار نفری وقتی شیشه ها رو کشیدین بالا روی کیک شونصد تا شمعی روشن می کنید که هر چی هم فوت میکنی تازه قوی تر روشن می شه ؟؟ نه واقعن شما حالتون خوبه ؟؟؟؟اصلن دیدنی بود اون وقت شب توی فیلمی که با گوشی ام گرفتم و البته فقط صدا هست و دود و تاریکی ، ماشینها که از کنارمون توی اون سیاهی شب رد می شدن هر کدوم یه نیش ترمز می زنن و می رن خب حق دارن میگن این چهار تا اسکلوزاسیون ها چی دارن می کشن که این جوری دود و دم داره نمی دونن که ما بچه مثبتها رفتیم از هات چاکلت قوی ترین نوشیدنی دنیا رو خریدیم تا با کیک توپی که از پوپک گرفته بودیم وسط خیابون نیلوفر توی ماشین تولد ساناز رو بترکونیم ، خوبه پروشات گفت این پنجره ها رو باز کنید وگرنه بدون شک از کمبود اکسیژن فوت میکردیم جمیعن ، فابی باحال بود ، اون وسط چلیک چلیک داره عکس میگیره انگار نه انگار دود در حد دیسکو داره بالا می ره ، ساناز هم که انگار سالن مده فقط توی صندلی راننده به نحو کج و راست ژست میگرفت منم پشت دوربین گوشی فقط اطراف می پام که یه موقع دوباره این پرادویی ها به سمت ما دیوانه ها نشونه نگرفته باشن به خصوص که یکی شون در کمین بود ، منم که میدونید از اون روز کذایی فوبیای پرادو دارم
....................................................................
اینترنتمون رو بخورم این روزها که اصلن در حد جام جهانی سرعت داره
حالا روی من رو ببین که با سیستم و سرعت داغانه خونه ، تازه پست هم میذارم اونم نه یک کلمه و دو کلمه میبینی که خدا برکت بده همین جور داره میره جلو نان استاپ ، خوشم می اد از رویی که همچون سنگ پاست
................................................................
همیشه این تز رو قبول داشتم که مردها بعضی هاشون فقط دوست پسرهای خوبی ان منظورم دوست خوب نیست ها که این چیز جداگانه ایه منظورم دوست پسر توی معنی دقیق کلمه است با همه هیجانها و دیوونه بازیهای یه رفاقت با جنس مخالف و بعضی هاشون فقط شوورهای خوبی ان یعنی مرد اهل تعهد و تاهلی که وظایف همسری رو بلده نه چیزی بیشتر و توی اون رابطه همه چی عادی و روتین و در حد وظیفه است همه چی دقیقن ها همه چی تاکید می کنم ، و کم پیدا می شه مردی که هم شوور خوبی باشه هم به معنای واقعی در حد یه دوست پسر هیجان انگیز باشه ، اما دیگه این مدل اش روندیده بودم که نه بلد باشه دوست پسر خوبی باشه نه شوور بودن رو بلد باشه نه حتی بلد باشه قد یه دوست از جنس موافق باشه ، وای این دیگه آخرش بود به دوستم گفتم برو بهش بگو حنا گفت تو و امثال تو که از حد مثبت بودن در حد تیم ملی حال بهم زنید و از حد حماقتی که اسمش رو سادگی و بی تجربگی میذارین در حد استفراغ غیر قابل تحملید ، لطفن همین الان بمیرید دقیقن همین الان ، شاید از مرده تون بشه یه سودی برد ، دوستم میگه حالا من چی کار کنم میگم هیچی عزیزم فرار کن ازش ، این طرف نه تنها مرد نیست بلکه اصلن آدم نیست روابط عمومی اش در حد جلبکه ، چه برسه به روابط با جنس مخالف. جالبه که ادعای این کرده بود که باید سریعتر زندگی تشکیل بدم گفتم آره بهش بگو حتمن این کارو بکنه اما لطفن با یه دختر بی سواد و احمق و بدبخت و موجود مذکر ندیده ای که این آقای دکتر براش آخر هر چی مَرده باشه چون جز اون که فک نکنم دختری بتونه این ماست و موجود یخ رو که حتی وقتی می خواد محبت کنه نمی دونه باید چی کار کنه تحمل کنه دوستم گفت تو که به جای مشاوره فقط بد و بیراه گفتی گفتم خب همینه که هست حالم از این مدل آدمهای پرت بهم می خوره حالم از بستری که توش به اینجا رسیدن بهم می خوره حالم ازدنیایی که این مدل آدمها رو تایید می کنه بهم میخوره
.................................................................
خب اینم از این
قول میدم تا یه هفته هیچی ننویسم واقعن شرمنده که این قدر طولانی شد رفقا
پ.ن : وای یادم رفت آخرین اتفاق در حد استفراغ رو بنویسم اونم روز ولنتاین عزیزه که در راهه ، اینجاست که اون آیکون سبزه که د رحال بالا آوردنه رو بد جور لازم دارم ، حالا این وسط ولنتاینتون رو بخورم که کلن دیگه این روز برام شبیه یه کمدی تاسف باره که چیزی جز یه خنده تلخ کجکی رو برام نمی آره
..............................................................................
ای کاش همه چی و همه کسی سر جای خودش بود همیشه ، ای کاش
...................................................................
قول می دم دیگه برنگردم تا بعد

1 comment:

گنجشکک اشی مشی said...

دورود /

میگما این دوستت کهیر میزد به از
این مدل دوست پسر پیدا کردن نبود ؟!
خدا رو شکر پس بلاخره ما فهمیدیم
این ساناز کی دنیا اومده .
اما انصافن تولد گرفتن تو کافه پراید هم ایده جالبیه . امیدوارم هرچه زودتر همه تون شوور ( شوهر ) کنین
انشاله این قبیل مراسمات رو توی خونه خیلی سنگین رنگین برگزار کنین انشالله تعالی !
در باب کتاب هم گرچه دوست دارم بهت پیشنهاد بدم اما آخه هرچی فکر میکنم
خیلی بعید میدونم تو تمام کتابهای کتابخونه لوییز و ساناز و فابی ومریم گلی رو خونده باشی .
راستی مریم گلی همین اخیرن واسه من
کامنتیده بود .
به خودی خود این خبر خیلی عجیب یا حتا خجستهای نیست اما موضوع وقتی جالب میشه که حالا دیگه من کلهم قاط زدم رفت پی کارش که الان جوراب شلواری ( تو ) چه شکلی بود و مریم چه شکلی و مجگان ( مِژگان ) چه شکلی !!
باز شانس آوردم یادمه لویز و
گلناز و ساناز چه شکلین .
حداقل هنوز یادمه !
:)

وقت خوش ././././././././././.