پنج شنبه این متن پیر رو از لای یکی از کتابهای درسی پیدا کردم دلم یه جوری شد
انگار اون روزا حالم خیلی خوب بوده به قول مامان کیفم کوک بوده اما یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده اول متن رو گوش بدید که وصف حال اون روز بوده
گرمای داغ دومین ماه تابستان
سنگ فرشهای شمیران
دنیا از امروز از پشت شیشه های عینکی
با بوی تازگی
همین یادگار اولین ذوق مشترک داشتن
و
لمس خنده های صورتی
تکیه زده بر صندلیهای لهستانی کافه فرانسه
این بارهم شنبه
با عقربهای خسته ساعت دوازده
در
ظهر دهم مرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و سۀ خیابان وزرا
این چند روزه دارم مدام فکر میکنم تا اون روز رو خوب یادم بیاد من عادت دارم وقتی روزمره نگاری رو این مدلی می نویسم فاکتورهایی از کل اتفاق اون روز رو توی متنم می ذارم الان می تونم تصور کنم که ده مرداد سه سال پیش من و هم جزیره ای بعد از اینکه از تجریش رفتیم کافه فرانسه توی گاندی، بعد تا وزرا رو هم پیاده رفتیم اما چی خریدیم که نوشتم اولین ذوق مشترک داشتن مطمئنم که باید یه چیزی خریده باشیم کاش یادم می اومد اول گفتم شاید عینک اما نه فکر نکنم ربطی نداره که
امشب باید برم سراغ دفترچه سال هشتاد و سه شاید چیزی سر در بیارم شما چی فکر میکنید
؟؟
پی نوشت
3 comments:
حسودیم شد شدید! کاش همیشه همون جوری خوش باشین
:)
tosie nemikonam beri daftaret ro morur koni!
vali hatman chizaye lazat bakhshi tush paida mishe
yadet umad ghaziye chi bude?
Post a Comment