Tuesday, February 19, 2008

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید


شین و میم عزیز سلام

گفتم برای شما دو تا ملنگ ، نامه ای قلمی کنم شاید سر عقل بیایید ، حالتان که خوب است ؟ عجب سئوال احمقانه ای کردم معلومه که حالتان خوب است خداییش کی شده است شما دو تا خُل و چُل و دل ِ خجسته ، بد باشید اگر باهمید که حتمن نیشتان تا بنا گوش باز است و دارید دنیا را سوژه می کنید اما به خدا زشت است، شما به عنوان قشر تحصیل کردۀ این مرز و بوم باید بالاخره روزی آدم شوید ، درست است که خنده عمر آدمی را می افزاید ولی مگر عمر نوح را می خواهید رکورد شکنی کنید که تا سر حد مرگ می خندید خوشگلان من
کدام کارتان به آدمیزاد رفته است، زندگی تان شده است مقطعی از دیوانه گی ها ، روزی می شود که بکوب به درس و کار می چسبید و روز دیگر که به تفریح قرار است بپردازید هر کاری می کنید جز آنچه از نظر عقل سلیم تفریح باشد، بلند می شوید بروید درایوینگ کنید سر از ترافیک حقانی در می آورید و ساعتها مجبور می شوید دلتنگِ اندی را گوش کنید و یه باره دپرس شوید و شروع کنید به تکرار درد نوستالژیک تان، بعد دو ثانیه نگذشته که قِر انگیزترین ترانۀ جواد این روزها شما را به وجد و پایکوبی در اُتولی که نامش را بهاره گذاشته اید می آورد

از آن طرف در روزی کذایی با این که می دانید اگر امروز در خانه بتمرگید از هر چیزی بهتر است راهی خیابان می شوید و به دیدار آدمهایی جفنگ نایل می گردید که یکی خود را مشاور وزیر می داند و یک شیزوفرنی در خور تحسین است به قول ماهک جانم و توهّم فقط برای یک دقیقه اش است و آن یکی خود را ترکیبی از این مجری تلویزیون یعنی آقای سلوکی و بهرام رادانی که محکم توی سرش زده باشند می داند با مقدار متنابهی حس اِواخواهرانه که معلوم نیست در سن سی و دو سالگی چرا اینقدر با غمیش حرف می زند مرد گنده و وقتی می خواهد لوس شود و صدا را به زیر ببرد فقط رُشد دو عدد شاخ ِدو متری روی سر مخاطب را می طلبد
بیچاره نسخه اش را باید مثل قبلی پیچید و فرستادش به سمت دارالمجانین

آن هم مثلن همکارتان است، این قشر وکلای مذکر که وقتی شما دو عدد قشر تحصیل کرده را میبیند حتی زحمتش می شود از اُتول بی ریختش پایین بجهد حیوان، حالا خوب است شین عزیز آدم حسابش نکرد و تو میم عزیز ناچار بودی برای رد و بدل کردن پروندها به سمتش بروی و گرنه هم اکنون تو را به وصال همان که می دانی میرساندم

وقتی هم که می روید دَدَر عین دو عدد روان پریش، ماشین ِ به آن گُندگی را گم میکنید آخر من به شما فرزندانم چه بگویم که هر چه می کشیم از دست این همه عشقی است که در وجودتان ریشه دوانده و ملنگتان کرده آی کیو های عزیز، اتول تان یعنی همان بهارۀ عزیز را در عباسپور پارک می کنید بعد سه بار عباس پور را بالا و پایین می کنید و بعد می گویید گم شد و دو دستی به سرتان می زنید و شروع به نذر و نیاز به درگاه معصومین می کنید و در بار چهارم اتول پیدا می شود و با نیش باز می گویید وای وای چه معجزه ای

آن دفعه با حال بود که اتول را در وزرا پارک می کنید و تا آرژانتین پیاده می روید . علامت می گذارید که بالای سر اتول تابلوی خیابان خالد اسلامبولی است و کنارش یک سطل زباله بعد با دل خجسته و نیش همیشه باز می روید به سمت کانون وکلا که دیگر می خواهم نامش را دارالمجانین شماره دو بگذارم، آنجا که حالتان به دلایل عدیده گرفته می شودبه دلیل رخ نمایی ادمهایی که قرص قرمز هایشان را دیر می خورند، حال آن بماند ، وقت برگشتن از اول خیابان می بینید همه جا تابلوی خیابان خالد اسلامبولی و قدم به قدم سطل زباله است و از بهاره هم خبری نیست
حافظه تان را بخورم تحصیل کرده های با سواد و عاقل و البته عاشق

یا آن موکل کذایی که عین خوتان البته با درجه ای شدید تر قاطی بودن را پشت سر گذاشته، یک روز می گوید ننه و بابایش فرانسوی است و روز دیگر خانه اش در الهیه و سر آخر می فهمید طرف نظام ابادی است و دختر فراری بوده و وکیل گرفتنش برای محض خنده احتمالن

آن هم از هم کلاسی های مذکرتان که حال خانمتان را ازتان می پرسند مشنگ ها ، یا به شما می گویند جنتلمن آن هم با جدیت کامل و آن هم از استادتان که فقط می گوید حرف نزن عروسی کن حتمن هم توی همین قبیلۀ دانشگاه تهران بعد برو دنبال درس و کار

وای خدای من
چه بگویم که وقتی به دلیل استفادۀ نادرست از یک قرص ، میم عزیز دچار سر گیجه و تهوع می شود، شین دیوانه تا مرحله قریب به یقین میم را حامله دانسته و نسخه را پیچیده و اسم بچۀ میم را هم قلی می گذارد و پدرش را هم دیوانه ای می داند که از راه دور احتمالن عمل لقاح را به انجام رسانده، بعد چون این گزینه ممکن نیست، دنبال این حدس میرود که آخ جون میم عزیز یک قدیس است و استغفر الله احتمالن پیغمبری چیزی است و بعد با کمال جدیت می گوید میم عزیز معجزه ات چیست
خدا به شما عقل دهد
پیشنهاد می کنم اِن جی اُ یی بزنید با این عنوان دیوانه چو دیوانه ببینید خوشش آید
بد نیست ها کارتان رونق می گیرد
به امید درمان و شفای عاجل شما در این ماه های عزیز
امضا
یک دیوانۀ ناشناس

1 comment:

sanaz said...

ما همین جوری هم دست و قلم پرتوان و خوشگل و ناز و مامان شما را می فشردیده بودیم از قبل. دیگه نیازی به چنین مکتوبات روان پریش کننده ای نبود. به خودم و باقی شوالیه های مجنون امیدوار شدم. میگم این دو تا رو هم دعوت کن که جمعمون جمع بشه