Friday, July 18, 2008

خداحافظ هامون روزگار جوانی ام




گریه نمی کنم ، سکوت می کنم و به صدای بغض مادرم گوش می کنم ، گریه نمی کنم و فقط دنبال کسی ام که بگوید دروغ می گویند ، گریه نمی کنم چون می دانم که می مانی ، هر جا که باشی ، گریه نمی کنم و شبانه برای تو پستی به یادت می گذارم ، باید به عقب برگردم

......................................................


فقط سیزده سال داشتم و شده بودم عشق سینما ، روزهای دوم راهنمایی بود ، با اولین شماره های هفته نامۀ سینما ، مدرسه، شعر ، سینما و خسرو شکیبایی تمام دنیای من بود ، چهارشنبه های سال هفتاد و دو برای من عین یه روز شانس بود که باید می آمد، می آمد تا روزنامه فروش سر پیچ خیابان شباهنگ در انتظار من باشد و اسکناس در دست من ! روزهای سلام من به سینما
آن روزها برای خودت هامونی بودی که از غبار گذشته بود ، حتی ابلیس و سارا را هم پشت سر گذاشته بودی و من دلخوش بودم با نوارهای بتا و وی اچ اسی که قرار بود دوستی به من برساند از تو و حمید هامون ات ، اما ستارۀ دوران تین ای جری من شدی وقتی پری را دیدم ! روزهایی داشتیم، چه سر بلند می توانستیم بگوییم که ستاره نسل ما تو بودی، مردی به سن و سال پدرانمان ، مردی که صدایش، که طرز بیانش همه عشق ِ ما شده بود به سینما


صدایت مرا در تو حل کرده بود، وقتی قلمی های سهراب و سید علی صالحی را می خواندی ، آنجا که گفتی « به خدا پروانه ها پیش از آنکه پیر شوند میمیرند » ، از کجا می دانستی که عمر ستارۀ جوانی ما قد خود جوانی ما بی حاصل و کوتاه و حیرت آور است ! سید راست می گفت« اشتباه از ما بود خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم !» وقتی مادرت رفت سید برایت در هفته نامه سینما نوشت :« قرار ما همین است یکی یکی از تاریکی می گذریم ،به همین دلیل بازگشت همه ما بسوی نور است ،مادر نمرده است خسرو ،رفته است خواب نور ببیند » فکر می کردی امروز برای تو، من بنویسم همان جمله ها را با حسی گنگ و گیج از یکباره نبودنت

بعد از دیدن هامون ، تمام حس ما بودی از هر چه که حمید هامون بود ، مهرجویی خود خواب هم نمی دید که خودِ حمید هامون را بیافرینی ، همان اندازه زنده و ملموس
اما این وسط درد مشترک یاسمین ملک نصر را بعد هامون دوست داشتم آن نمایش چهار نفرۀ شما ، حالا ستاره های نسل من شده بودند دو نفر، تو ورضای کیانیان ، آن غربت و سکوت تمام سکانسها ، آن دیالوگها ، آن قهوه خوردن های پی در پی ! و درد مشترک اولین نوار وی اچ اسی بود که رسمن و قانونن ، نه دزدکی و با دغدغه ، از کلیپ محل فقط به خاطرت خریدم



با تو بزرگ شدم با عکسها، امضاها ، نوار ها ی دکلمه ، فیلمها و حتی سریالها و هر آنچه که گیرم می آمد از گوشه و کنار با نام و صدا و نصویر تو ! یادم هست دوران سریال خانه سبز که سوژه بچه ها بودم با این عشق سینمایی بزرگم



دلم برایت تنگ می شود ، دلم برای آن همه قدرت در دیالوگ های تمام نشدنی مدرس تنگ می شود، دلم برای زنگ صدایت وقت تلفظ شین ها تنگ می شود ، دلم برای خسرو شکیبایی فقط تنگ نمی شود، دلم برای هامون و اسد تنگ می شود، برای پدر خواهران غریب، برای آن مرد خستۀ میکس ، برای آن همسری که کاغذ های بی خط زنش را تا صبح می خواند و می سوزاند ، برای رییس که حکم می دهد ، برای دیالوگ های ماندنی سرزمین خورشید ، برای آخرین نگاه خسته ات در اتوبوس شب ، دلم یک بار برای همیشه تنگ می شود برای تو که زود رفتی
باید بسپریم به رفقا وقت برگشتن از مزار تو با همان صدای خش دارت که می گفتی

از خانه که می آیی
یک دستمال آبی
پاکتی سیگار
گزینۀ شعرفروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است


سید علی صالحی


خاحافظ هامون جوانی من


خواب نورت خوش باد

2 comments:

Anonymous said...

شکیبایی عزیز ما هم رفت

sanaz said...

گفتنی ها رو گفتی دیگه. چی بگم؟؟؟