انگار داریم روی خط موازی راه میریم،می خوام این بار قدم زدن رو ادامه بدم اون جوری ادامه بدم که همیشه نبوده من کوتاه می آم و حاضر می شم جور دیگه ای بازی کنم انگار دنیا نمی خواد من بازی رو ببرم
اما مطمئنم که با همیشه فرق کردم ،اونقدر اشتباه کردم که حالا بلد باشم چه جوری خودم رو قضاوت کنم
اون روز وقتی خیلی جسورانه رفتار کردم، اون روز وقتی برای اولین بار خلاف دیکشنری حنا دست بردم به موبایل و برای اولین باراز یه آدم خواستم تا برای برخوردش به من توضیح بده حس جالبی داشتم، حنا حنای همیشه نبود
یه آن دنبال اون همه غرور گشتم، یه آن دنبال اون همه مقاومت ،اون همه خفه کردن حس هام گشتم، اما نبود که نبود حتی چند بار به خودم تلنگر زدم که حواست هست داری چی کار میکنی کجایی؟ این تویی؟ فک نمی کنی نباید مثل همیشه سرتق و محکم باشی ؟ نباید بشکنی اما انگار دیگه نمیشه دیگه نمی تونم از خودم بخوام که عین هفت هشت سال پیش رفتار کنم
به خودم می گفتم این یعنی چی یعنی اینکه بزرگ شدم یعنی اینکه فک میکنم دارم زمان رو از دست می دم و حالا دیگه وقتی نمونده برای غرورهای بی جا اگه یه سال پیش بود من عمرن این واکنش رو نشون میدادم همون اندازه که نشون هم نداده بودم
اما الان یهو دلم نیومد که خلاف حس ام رفتار کنم هرچند آدمم اون قدر برام غریبه است که اصلن نمی شناسمش حتی نمی دونم که واکنش من رو درست دریافت کرده یا نه ولی یه چیز جالبه و اون هم این که اصلن برام مهم نیست چی فکر میکنه بیشتر خودم انگار مهم بودم نمی خواستم باز یه جریانی پر از سوء تفاهم پاک شه و بره و برای من فقط دنیایی از صورت مساله و علامت سئوال باقی بمونه حالا حتی اگه هم دچار سوءبرداشت شده باشه مهم نیست یه عمر من برای بقیه موندم و فنا شدم حالا شاید نوبته منه که طلبم رو از دنیا بگیرم با توجه به این نکته که هیچ کسی مجبور به کاری که دوست نداره نیست و قبلن هم گفتم چیزی که نخواد بمونه هزاری هم تلاش کنی باز نمیمونه
No comments:
Post a Comment