Saturday, August 28, 2010

درکه ی مصور

درکه جای خوبی است که آدمها در آنجا غذا می خورند ، اینقد می خورند تا می ترکند
.............................
بعد از اینکه از اول ماه رمضون تا همین دو روز پیش سعی می کردیم دوستان رو هماهنگ کنیم برای افطاری در درکه و هر کی واسه خودش بهونه ای داشت برای نیومدن ، آخر زدم به سیم آخر گفتم من جمعه می رم درکه هر کی می آد پاشه بیاد که رسیدیم به ساناز و مریم که البته مریم تا دقیقه نود قرار نبود بیاد اما بالاخره با پیچاندن مهمانان موفق شد که با ما باشه
این یه گزارشه تصویریه واسه درج در جریده تاریخ ِ رفاقت های این روزهای ما که سالهاست هست و می دانم که خواهد ماند ، اگر خدا بخواهد

این عکس چایی ها رو میبینید ، من و مریم قرار شد غضنفر و بهاره رو یه جایی پارک کنیم اونجا بود که نگهبان یه کوچه ای کلن رفت توی نخ ما و گیر داد که پاشین بیایین اینجا پارک کنین من مراقب اسباتونم اساسی ، گفتیم باشه تا وقتی که منتظر رسیدن ساناز بودیم تمام خدمات دنیا رو به ما انجام داد از جمله این که وسط ماه رمضون ساعت هفت بعد از ظهر توی روز روشن برداشت دو تا چایی به چه گندگی وسط خیایون داده دست ما ، نمی گه ما دقیقن اینها رو کجای دلمون باید بذاریم
بعد هم واسه اینکه ذهینت جرم شناسانمون مدتهاست اعتماد رو در ما نابود کرده و از نظر ما همه مجرم اند مگه خلافش ثابت شه پس تصمیم گرفتیم چایی ها رو منهدم کنیم گفتیم شاید طرف توی روز روشن قصد سویی داشته باشه پس چون دقیقن اون ور داشت بر و بر ما رو نگاه می کرد برداشتیم چایی ها رو خالی کردیم توی بطری آب ماشین مریم ، که قیافه اش شد شبیه مسکرات حرومی
بعد هم که ما بودیم و آش و حلیم و چایی و شیشلیک و البته گربه ها که کلن ساناز مثل همیشه با هاشون یه عالمه تعامل برقرار کرد و بعد فک کن با همون دستهای گربه ای ، دستاش رو تا آرنج فرو کرد توی کاسه شاتوت ها و بعد ما اون شاتوت ها رو خوردیم الان نمی دانم چه می شود ؟ اما من یا مریم بزودی صدای پیشی میدیم می گی نه صبرکن تا ببنیی یعنی بشنوی البته
اینم ما در حال تبدیل شدن به پیشی

این خوردنهای مداوم نتیجه اش این شد که امروز من نرفتم دانشگاه چون تا صبح دلم درد می کرد و صبح نا نداشتم از جام برخیزم
در پایان ساناز یک قطعنامه صادر کرد با تعیین یک دد لاین بسیار دوست داشتنی جهت اجرای آن قطعنامه
و مریم دو تا ت ح ری م نامه صادر کرد که اصلن دوست داشتنی نبود و با اکثریت آرائ حاضرین در جلسه بد جوری رد شد
یه تصادفی هم داشتیم که مریم با یک سینه ستبر انجام داد و البته می تونست بسیار خجسته و مبارک باشه یعنی اگه می شد دیگه مریم اون ت ح ر ی م رو که صادر نمی کرد

در تختهای مجاور تا دلتان بخواهد خانواده های بسایر محترم ایرانی با همسرانشون و کودکان نازشون تصمیم گرفته بودن بیارن بچه ها رو درکه یه هوایی بخورن
بعد هم صاف برداشته بودنشون آورده بودنشون همون باغچه کذایی که ما رفته بودیم و دقیقن هم بغل دل ما و توی دهن ما ، یعنی مدیونی فک کنی ما توی فضای غیر خانوادگی بودیم همه چی آروم بود و ما سعی می کردیم به روی این خانواده ها کلی لبخند حواله کنیم

تازه روبه رویی ما که اصلن نابود بود زن بدبخت اش رو برداشته آورده درکه بعد سه متر ازش فاصله گرفته و نگاش که نمی کنه هیچ بر بر داره ما رو تماشا می کنه بی ... ولش کن با ادب باشم بذار

در ادامه درست لحظه ای که تصمیم به خروج گرفتیم
بعده یک ساعت و نیم خوردن ، درو دافهایی از جنس ذکور و اناث تشریف میارن و اونم دقیقن تخت بغل ما رو سلکت می کنن برای جلوس
ولی خب دیگه نمی تونستیم ادامه بدیم نه اینکه جای خوردن نداشته باشیم ها دیگه پول هم نداشتیم کلن ، آره در این هنگام ما با دیدن در و داف های کذایی تصمیم گرفتیم زوکی بریم لالا کنیم توی خونمون که ما کلن کودکان پاستوریزه ای می باشیم و هرکسی را بهر کاری ساختن آقا جان

و بعد هم اینکه همین من بودم و شیشه های آب یخ که تا صبح خالی شدن از بس آب کشید این شیشلیکه

اینم از مراسم پر فیض افطاری امسال



3 comments:

الاف ولگرد وبگرد said...

در و داف هام مث شوما واسه افطاری اومده بودند!

مریم گلی said...

آقا چی میگی به اتفاق آراء رد شد من از حق وتوم استفاده میکنیم و هرگونه تفریح سالم رو تا اطلاع بعدی تحریم میکنم اما ناسالمش آزاده ها

زودیاک said...

درود

بابا "احسنتم" به شما کلن! بدبخت این نگهبانه! من که می دونم این کارها رو این آقا گنجیشکه یادتون داده. وگرنه از شوما که بعیده .. بچه + و اینا! [:دی]

ولی خداییش به این که نمیگن چایی! چایی رو میریزن توی FLASK (چون بین علما هنوز بحث که "فلاسک" درسته یا "فلاکس". من لاتین نوشتم[:دی])، نه توی بطری که! به بنزین سهمیه بندی شده بیشتر شبیه بود تا چایی!!!

و در مورد این گربه هه. چقدر تمیزه! شخصی بود؟؟!!