Wednesday, December 01, 2010

خودشیفتگی مرضی از نوع حاد و خطرناک

به به من اومدم اینجا بعد عمری ... نمی دونم واقعن چرا این قد این فضا برام غریبه شده با این حال این روزها به روتین بودن گذشته و هیچ واقعه ی هیجان انگیزی نیفتاده که اگه هم بیفته مطمئنن اینجا نباید خبرش رو داد وقتی که دیگه یه فضایی بر ات غریبه و نامحرمه چاره ای جز خود سانسوری نمی مونه ... من اصولن از قضاوت کردن و قضاوت شدن خوشم نمیاد مگه در مورد موضوع قضاوت اطلاعاتم مکفی باشه ... بگذریم
این روزها
کار می کنیم به صورت ممتد
..........
رساله دفاع نشده و حتی پیش دفاع هم نرفتیم هنوز
............
تولد مریم در نهایت ِ یک برنامه ی سوپرایز اجرا شد ، تقریبن همه چی همون طور که می خواستم پیش رفت و قیافه مریم توی اون لحظه کلی دیدنی بود
.............
در یک حرکت هیجان انگیز البته ، رفتم آتلیه ی امید عزیزم و چندین تا عکس مدلینگ گرفتم که هفته پیش بالاخره عکسها با کلی ذوق به دستم رسید ، حسابی این یه هفته ذوق مرگ بودیم بازم ممنون از امید و البته زحمت خانم عکاس
................
در عرض یه هفته سه تا جنس مذکر رو که فکر می کردن خیلی انسانهای توپی اند و بهتر از اونا هیشکی نیست و همه جماعت نسوان براشون می میرن درست توی لحظه ای برای همیشه کوبوندم توی دیفال که تا همین الان فک کنم گیج اند که آخه چرا ...نه ...ولی حالی داد ها
فک کن آدمی رو که مدت طولانی با هر سازی اش برقصی و کوتاه بیای تا برسی به سطح توقعاتش و اون مدام این سطح رو بالاتر ببره تا کی قابل تحمل می تونه باشه ، دیگه حس کردم ظرفیتم تموم شده خیلی راحت یه روز آفتابی بلند شدم گفتم با همه حسی که بهت داشتم و حالا با واکنشهای تو در ظرف این یه سال و اندی دیگه ندارمشون ، دیگه تلفن هات رو جواب نمیدم و ندادم
خودش دوزاری اش افتاد که بعله این حنا اون حنای سابق نیست دو تا اس ام اس داد جهت تحریک من به سیاق سابق و لی باز هم واکنشی از من ِ سنگ شده ندید و بعد تمام ... حالم خوب شد ، من تمومش کردم بهترین راه رو برای این جریان انتخاب کرده بودم یه شروع موقت چند ماهه و با هدف اینکه ببینم چقدر آدم شده دیدم نشده و درست توی لحظه ای که فکر می کرد رابطه توی اوجه ( البته اوج توی سطحی که اون تعریف می کنه ها ) تمومش کردم

دومی رو که فک می کرد خیلی باحاله و زرنگه و می تونه بعد یه مدت طولانی بیاد و با چهار تا ژست س ک س ی و چهار تا قربون صدقه ی تابلو و یه رُزِ دزدیده شده از دم یه گل فروشی برای پر کردن اوقات فراغتش دوباره شروع کنه درنهایت خنده و شوخی درست توی لحظه ای که فک می کرد الانه که به خواهش هاش بگم اره گفتم عزیزم جاست فرندز و همین
و گفت اُکی و دیگه خبری ازش نشد

سومی رو هم که بعد مدتها حرکت در مسیر اسلوموشن تازه یادش افتاده باید برای رابطه تکاپو کنه درست توی لحظه ای که حالا اون رابطه رو فقط از سر کنجکاوی و ولع برای به دست آوردن لقمه ای که همیشه از دور بهش نگاه کرده و هیچ وقت بهش حتی نزدیک نشده ، می خواد ، اما اسمش رو گذاشته علاقه ، تموم کردم چون اون روزهایی که من رابطه رو می خواستم خبری از خواستن متقابل نبود حالا متاسفانه من نمی خوام و اصلن به چشم یه آدمی که بتونه پارتنر باشه نگاه نمی کنم حتی از جاست فرندز هم در این مورد خبری نیست

اره خواستم بدونید که این روزها بی اتفاق هم نبود و یه سری آدم رو کله پا کردم ، حالم هم خوبه چون دیگه وقتش بود که تمومش کنم این حال تهوع آمیزی رو که خودم برای خودم ساخته بودم ولی نتیجه ی مسخره ای گرفتم ؛ تا با خلوص نیت و تمام وجودت یه رابطه ای رو می خوای طرف ات پس ات میزنه و درست توی لحظه ای که با تمام وجود نه از سر ناز و قهر تصمیم قاطع میگیری برای کات شدن حالا تقلاشون رو میبینی برای خواستنت
اما من توی هر رابطه ای وقتی ارضای عاطفی نشم دیگه فاتحه رابطه برام خوندس ... و این اتفاقی بود که افتاد در مورد شین عزیز و بقیه خدا رو شکر حالا اون ام پی تیری ِسلکشن واقعن شده برام در حد لذت از صدای خواننده و ترانه ی ترانه سرا بدون هیچ بک گرانده آزار دهنده ای
...................................................
شهلا جاهد هم بعد هشت سال اعدام شد
اینکه این پرونده ی لوس و الکی طولانی شده ، تموم شد خیلی خوبه
در مورد نوع حکم اصلن کاری ندارم اما خنده ام میگیره که یه مجموعه هشت ساله نتونست درست و درمون بگه طرف قاتل بود یا نبود البته به نظرم بود و این فیلم فقط طولانی شد و سوژه شد به خاطر اینکه اسم یه فوتبالست اون پشت بود
..................................................
توی آکادمی گوگوش بدون تردید سروش میبره اما دوست نداشتم سارا حذف شه و البته من مجری برنامه رهای عزیزم رو بیشتر از همشون دوست دارم چی کار کنم خب خوبه خیلی
...................................................
توی قهوه تلخ عاشقه این شخصیت جدید هادی کاظمی ام با این ادای مارلون براندو در آوردنش کشته من رو
...................................................
سینما مدتهاست نرفتم خب پای سینما ندارم مریم هم که تنهایی با دوستاش میره و ما تنها ماندیم بی سینما
.................................................
تهران هی تعطیل می شه و چون واحدهایی که من درس می دم خارج از تهرانه در کمال تاسف من تعطیل نمی شوی ام ( به شیوه ی قهوه تلخی بود فعل جمله البته )
................................................
اساتید دانشگاه ترور شدند
..............................................
بابا که چهارده تا عکسی رو که امید برام همه رو توی سایزهای مختلف روی شاسی کشیده ، دیده می گه اینم یک نوع خودشیفتگی مرضی از نوع حاد و خطرناک
می خندم و میگم خوب می شم نگران نباش
...............................................
دلم از این بوت جدید ها می خواد که هی توی پیج چهره کتابم پیداشون می کنم و شرشون می کنم ، به زودی میخرم
...............................................
بسته دیگه نه از همه جا گفتم که نگید نگفت
ایشالله تا صد سال دیگه فعلن ...

9 comments:

مریم گلی said...

اولا مبارکه بعد عمری اومدی نوشتی و بعدشم زوکی بیا بنویس دلمون تنگ میشه.رساله هم انشااله بزودی دفاع میشه و ما هم یه شیرینی توپس میگیریم ازتون خانوم دکتر.بابت تفلد منم هوارتا ماچ و تشکر واقعا هنوزم تو شوکشم خوب مارو گذاشتی سرکار و منم که کلا گیراییم دیره.در مورد سینما هم ما که خودمون میگیم بیا بریم تو نمیای من که بی تو سینما نمیرم اگه چند باری رفتم تو شرایط بدی قرار گرفتم که مجبور بودم برم وگرنه طرف میگفت با من سینما نمیای و حسودیهای معمولش که خودت میدونی.اما در مورد اون سه تا آقا باید بگم من باب ش عزیز که واقعا تصمیم خوبی رو گرفتی و خوب پیش رفتی یعنی خوب تمومش کردی اما در مورد دومی هنوزم میگم که اون رز رو بیچاره خریده بود و اینقدر فکر نکن که اون گل رو یا از تو باغچه شون کنده یا دزدیه که احتمال هر دو حالت صفره و منم که دیشبم گفتم کلی تحت تاثیر این حرکت رمانتیکش قرار گرفتم .و در مورد سومین مورد هم که خودت بهتر از هر کسی میدونی و من نمیتونم هیچ قضاوتی در موردش بکنم.وای چقدر طولانی بود.

Mental Stripes said...

قسمت اول / ولكام بك - قاضاوت كردن و قضاوت شدن من رو ياد خاكستري بودن نه سياه و سفيده صرف بودن ميندازه
قسمت دوم / رساله هم دفاع ميشه يه روزي مياد ميگي ياد اونروز بخير
قسمت سوم / :) ه
قسمت چهارم / هميشه جالبه واسم اين كه ما هر روز توي آينه خودمون رو حداقل يكبار ميبينيم اونم موقع مسواك زدن اما باز دوست دارم از زاويه هاي ديگه و با يه زاويه جديد باز خودمون رو ببينيم
قسمت پنجم / مهم اينه توي يه رابطه آدم راضي و خوشحال باشه و چيزي اذيتش نكنه به قول يه عزيزي كه ميگفت : عشق و دوست داشتن باعث تعالي و رشد بايد باشه ، پر پرواز و اينا
قسمت ششم / اگه هيچ چهره ي مشهور و معروفي پشت اين پرونده نبود يا هر حسن علي جعفري بود كل مدت پرونده به جاي 8 سال ميشد 6 ماه نهايت
قسمت هفتم / نكست پرشين استار رو به خاطر فان بودنش دوست داشتم اما آكادمي رو نديدم نظري ندارم بالطبع راجع بهش
قسمت هشتم / گادفادر
قسمت نهم / سنپطرزبورگ پيشنهاد ميشود بسيار زياد
قسمت دهم / باز يه شهرستان ميري خوش به حالت حتي اگه استان البرز باشه يا اطراف
قسمت يازدهم / اساتيد دانشگاه اونايي كه گرايشات سكولاري داشتن بنده خداها همه بيكار شدن
قسمت دوازدهم / قسمت چهارم
قسمت سيزدهم / اونجا هم ديدم لايك كردم فكر كنم :))
قسمت چهاردهم / 13 در 1 بود اين پست؟

sara said...

به به چه خب که نوشتی با بوک ها موافقم منم دلم میخواد، سروش هم خیلی خوبه بالاخره هم برنده شد بعدش هم اینکه خب باش

امید صیادی said...

دورود /


میگم بهتر نیست هر هفته یه مطلب ولو کوچولو بنویسی به عوض اینکه یهو یه فصلنامه بزاری اینجا ؟!!!‌
شوخی کردم . اینجا آیکون نداره نمیشه دوزار جدی جدی شوخی کرد !!!‌
هر موقع راحتی و هرجور راحتی بنویس !
خوشحالم از عکسها راضی بودی . به باباتون هم سلام برسونین بفرمایید قربان نارسیسم از صفات خوب انسانیه .. البته در قیاس با درنده خویی و نژاد پرستی و باقی صفتهای ناجور !!‌


وقت خوش ./././././././././././.

زودیاک said...

درود

سلام. دلم تنگ شده بود واسه دوستان. خوبین؟ خوشین؟ امیدوارم.

Anonymous said...

چقد زندگيتون به نظرم چيپ اومد

زودیاک said...

درود

اون کسی که با اسم محمد روغنی توی فیس بوک در خواست friend داده منم.

مخلص!

امید صیادی said...

دورود /

شادی جان این کامنت من مخاطب خاص دارد لطفن مستقیم بزار رو سر خودش !



اوی تو که به نظرت زندگی ها چیپن !!‌

چیپ اون باباته که یادت نداد وقتی حرفی زدی اونقدر وجود داشته باشی که زیر حرفی که از چاه گلوت در اومده اسمت رو بنویسی .. اصلن بابات اسم روت گذاشت ؟! اصلن دیده تو رو که بخواد اسم بزاره برات ؟

وقت خوش ./././././././././.

زودیاک said...

درود

بنویس. احساس می کنم به نوشتن نیاز داری شما. احساس می کنم که با نوشتن خودتون رو خالی میکنین. به قول امید نشد طولانی، کوچولو کوچولو هم بنویسی خوبه. آدم رو آروم میکنه. حداقلش اینه که توی وجود خودت خالیش نمیکنی. دردت رو به یه نفر میگی. میدونی که حداقل یه نفر هست که داره میخونتت. باهات هم درد ِ. ببخشید که این حرف رو میزنم اما چون زیاد باهاتون نزدیک نیستم دلم نمی خواد جوری بگم که مثلاً بخوام حرفم رو امری بزنم یا...

در کل آدم خودشو رو صفحه خال کنه خیلی خوبه. نقاش روی تابلو، شاعر روی کاغذ، وبلاگ نویس توی وبلاگش و ...

شادیت را آرزوست./آمین