Thursday, January 18, 2007

اندیشیدن در ایینه


جلوی آیینه واستادمُ به خودم نگاه می کنم، سعی می کنم تصویر خودم رو توی ذهنم ثبت کنم می دونم روزی می رسه که دیگه این تصویر رو نمی بینم، به یاد روزی که هنوز نرسیده حوصله ندارم که غصه بخورم پس خط چشم رو بر می دارم و شروع می کنم به کشیدن، یادم می افته که هیچ وقت بلد نبودم مثل آدم یه خط چشم بکشم بی خیال می رم سراغ ریمل عوضش این یکی رو خیلی دوست دارم هی می زنم، هی می زنم، عاشق ریمل زدنُ فکرکردنم، به نظر وقت آزادِ خوبیه برای فکر کردن اما یهو به خودت می آی میبینی که فقط سه تا مژه داری و همه چی بهم چسبیده، حالا بِدو سوزن بیارهمیشه هم به این فکر می کنی نکنه بزنم خودم رو کور کنم اما کور هم نمی کنی و به این فکر میکنی که حالا چی بنویسم امشب توی جزیره ام ،الان که باید برم سرهمون کار کذاییُ بشینم در مورد چیزایی حرف بزنم که می دونم به هیچ جا نمی رسه اما به من چه که نمی رسه من کارم رو انجام می دم به امید این که یه پولی گیرم بیاد که سخت پول لازِمَم بعد یادت می افته که استاد مربوطه مثل همیشه گفته ما برای این، در این کار فقط از بچه های دکترا استفاده کردیم چون می دونیم که بابت پول کار نمی کنن و برای جنبه علمی اش علاقه نشون می دن حالا این چندر غازی هم که میدیم فقط بابت هزینه رفت و آمد تونه چقدر هم ما به خاطر پ.ل کار نمی کنیم الحق هم که راست میگه چون اون پول اون قد کمه که هزینه رفت و آمدِ من هم نمیشه
به درک حالا این قد از این حرفا بزن که همون پول رو هم بهت ندن ها
پنکیک رو می ذارم سر جاش ای وای چرا این قد تیره شدم به جهنم حوصله پاک کردن ندارم پس این رژ لب خوبه کو همیشه گمش میکنم
یادم باشه از انقلاب که می آم فیلم مسافران رو بخرم چند روزه که به مامان قول دادم ای بابا شنبه هم که شب تولد مامانه و من و هم جزیره ای هنوز چیزی نخریدیم خدا کنه تا جمعه بتونم یه خاکی به سرم بریزم یادم باشه به بابا بگم کیک قهوه نخره آخه مامان دوست نداره عوضش عاشقه کیک میوه ایه، آهان رژ خوبه اینجاست یاد دوران لیسانس بخیر خانومه که همیشه جلومون رو می گرفت می گفت ای بابا بازهم که ماتیک زدی بعد یواشکی از بچه ها شماره ماتیک هاشون رو میگرفت همه بخدا یه چیزیشون میشه
ساعت می گه که دیر شده باید برم، میرم اما توی راه هم می دونم که نمی تونم به این فکر کنم که امشب توی جزیره ام چی بنویسم مثل همیشه
بهتر بود به یاد بانوی نویسنده دوست داشتنی ام اسم اینجا می شد جزیره سرگردانی تا جزیره تنهایی یادم باشه وقتی اومدم برای شنبه این اتاق کذایی رو هم که بمب توش منفجر شده مرتب کنم
خب اینم از خط لب برم لباسام رو بپوشم راستی من امروز چی بپوشم همون پالتو قهوه ایه کذاییِ خوبه هرچند اول خیلی دلم می خواست بخرمش اما الان اصلن ازش خوشم نمی اد مهم نیست شب نشینی که نیست جلسه است خیر سرم
راستی من چی بنویسم امشب
.........................................................................
پ.ن / امشب شب تولد یک سالگی آرین نازنینه اگه بود امشب شبی میشد برای او، به یاد او برای خانواد ه اش طلب صبر کنیم
باز هم تولدت مبارک تپلی خوشگل

No comments: