از صبح که از خواب بیدار شدم با خودم کلانجار رفتم که بهش چی بگم چطوری راضی اش کنم که قبول کنه و بگه باشه دیگه نیاید سر کار از توی خونه تا انقلاب صد بار توی دلم جمله ها رو حفظ کردم با انواع بر خوردها ،عصبانی ، مظلوم ، بدهکارانه و هزار تا مدل دیگه اما هر چی تماس گرفتم تلفن اش رو برنمی داشت و هر بار که بر نمی داشت من یه توجیه دیگه به توجیه هام اضافه می کردم برای از زیر این کار در درفتنی که بعد یه هفته داشت اتفاق می افتاد و من دلیلی برای این فرار نداشتم
ماجرا تا ساعت 6 بعد ازظهر طول کشید بالاخره بر داشت بر عکس تموم چیزیهایی که حفظ کرده بودم شد آخه هیچ کدوم از اون ها رو نگفتم اونم کاملن بر خوردی رو کرد که انتظار نداشتم گفت باشه هر جور راحتیتد وتموم شد
و من از زیر اون کار پژوهشی مزخرف که هیچ پولی توش نبود نجات یافتم
اخیش
ماجرا تا ساعت 6 بعد ازظهر طول کشید بالاخره بر داشت بر عکس تموم چیزیهایی که حفظ کرده بودم شد آخه هیچ کدوم از اون ها رو نگفتم اونم کاملن بر خوردی رو کرد که انتظار نداشتم گفت باشه هر جور راحتیتد وتموم شد
و من از زیر اون کار پژوهشی مزخرف که هیچ پولی توش نبود نجات یافتم
اخیش
3 comments:
الف... این بهمنی ها مردمانی بسی باحال هستند..تولد مامانت مبارک
ب... این جور حرف ها رو باید رک زد..بی مقدمه.چشمات رو ببند و بذار کلمات خودشون راهشون رو پیدا کنند
پ... موفق باشی
che rahat
:d
rasti tavalode mamanet ham mobarak!
پس بالاخره تموم شد. خوب اینم از این. مبارکه. دیدی سخت نبود. زندگی صد سال اولش سخته. بقیه اش رو بی خیال
Post a Comment