چرا وقتی روزها پر دلهره می شوند کند تر پیش می روند
..................................................
چرا وقتی همه چیز تمام می شود هنوز ته نشینهایش زندگی ات را صدا میزنند
چرا وقتی تو خود را پرت روز مره ها می کنی هنوز هستند رسوبات گه گرفته ای که تو را رها نمی کنند
................................................
چرا این چراهای ما تمام نا شدنی شده اند
4 comments:
چراهامون؟ معلومه كه تموم نشدنيه. پست قبليتو خوندم. جريان اون جدايي ها خيلي قلبم گرفت اما من هميشه فكر ميكنم اگه قراره كسي منو رها كنه و بره همون بهتر كه زودتر بره... اگه قراره ادم يكي رو به زور كنار خودش نگه داره همون بهتر كه نمونه.. عكسهاي شكيبايي هم رديدم رفتنش واقعا ناراحتم كرد . تنها هنر پيشه اي بود كه مدتها از رفتنش ميگذره اما هر بار يادش ميفتم دلم بدجور ميگيره
هيچکس با من نيست !...مانده ام تا به چه انديشه کنم...مانده ام در قفس تنهايی...در قفس ميخوانم... چه غريبانه شبي ست... شب تنهايی من!...
اين نيز بگذرد رفيق
اين نيز بگذرد رفيق
Post a Comment