Thursday, March 11, 2010

باز هم پست آخر

قرار بود ننویسم اما نوشتم دیگه وقتی نوشتنت می آد نباید بهش بگی نه ، دیروز با مریم رفتیم مراسم ختم برگشتنی در برابر فری کثیفه توان مقاومت نداشتیم و با یه پیشنهاد بی شرمانه از طرف مریم یورش بردیم به سمت رویال ساندویچ های فریدون ِکثافت ( خب اسمشه رسمشه به من چه ) ، داشتیم بر می گشتیم و سوار تاکسی بودیم حرف این شد که آره فلانی موهاش کمه و رفتیم توی فاز شوخی که من گفتم نه پسری که موهاش کمه خیلی غیر قابل تحمله برام ، مریم گفتم نگو سرت میاد ها گفتم خب باشه یه کچل خوش تیپ باشه چرا که نه ، دلم می خواد کچله کچل باشه با یه ریش پرفسوری و قد بلند فک کن مریم خیلی هم خوبه ، آقا همین موقع یهو تاکسی نگه داشت یه آقای خوبه همین مدلی سوار شد کنار مریم نشست ... من مریم رو نگاه کردم مریم منو نگاه کرد ، مریم منو نگاه کرد من مریم رو نگاه کردم ، آقا صفایی بود اون لحظه، یه آن به مریم گفتم کاش یه چیز دیگه آروز کرده بودم ،چون در واقع ِ امر من الان نمی دونم با این عطیه الهی باید دقیقن چی کار کنم ، بخصوص که طرف بغل مریم هم نشسته بود و از دست من کاری بر نمی اومد البته شک نکن که اگه بغل دل من هم می نشست کلن کاری از دست من بر نمی اومد یعنی اصلن هیچ وقت توی این موقعیتها کاری از دست حنا بر نمی آد
بگذریم ما تا برسیم به مقصد شاکر لطف الهی بودیم که خدا کار خودش رو کرده حالا ما عاجزیم بماند
...................................
بالاخره کار آماری رساله هم به یه جایی رسید ، بماند که این آقای دکترِ آماری که کار رو برای ما انجام می داد کلن بیچاره مون کرد ، طرف دو تا دکترا داره توی روان شناسی هم متخصصه توی این جلسه ها ، هم داده های تحقیق من رو تحلیل کرد هم خودم رو ، به سلامتی یه چیزی توی مایه های اختلال شخصیتی و پسیکوپات و دارای استرس های آلفا و بتا تشخیص داده شدم که کلن خودم بهش باور دارم بیچاره بدم نگفت توی همین مایه هاییم دیگه
ولی چیز جالبی گفت اونم این که توی رابطه ها هیچ وقت تمام سرمایه عاطفی ات رو وسط نذار همیشه یه پس اندازی نگه دار تا اگه ورشکست شدی هنوز توان بلند شدن و زندگی کردن با پس انداز عاطفی ات رو داشته باشی دوست داشتم این رو ، ریسک کردن توی رابطه بدترین اتفاقه انگار راست می گفت
...............................
به مریم قول داده بودم که عید یه سر بریم اردک آبی ، بعد چون این اواخر مشکلات مالی دارن جلوم رژه میرن برای مریم نوشتم دیگه فکر اردک مُردک رو از ذهنت بیرون کن عمرن باهات بیام ، مریم زده تو قول دادی باید بریم حس من رو فقط اردک آبی الان ارضا می کنه ، بهش میگم خب تو الان مرفه بی دردی با آقای سین برو من نمی تونم بیام من در طبقه پرولتاریا قرار گرفتم ای بورژووازی کثیف ! میزنه برام ، درست میشه خدا پولش رو می رسونه عین جهیزیه ، بهش میگم راست میگی چه خوب در مورد یه آقای خوب چی ؟ اونم عین جهیزیه می مونه خدا میرسونتش ، مریم میگه اون رو دیگه نمی دونم اما تو امیدت رو از دست نده ، میگم توکلت الی الله
............................
آقا حالا نگید این دخمله چرا رفته توی این فازها ی آقایون خوب ها ! نه اصولن اسفند ماه این خاصیت رو داره که آدم خلا احساسی اش رو حس می کنه بعد من معمولن از این خلاها نداشتم توی این ماه کذایی در کل عمرم ، واسه همین یه کم برام غریبه است این حس عجیب ، هی میرم توی فازاینکه چرا نه چرا باید این مدلی می شد ؟ می دونی این که قراره من تعریف رابطه اجتماعی رو بفهمم یه کم برام هضم اش مشکله ، حالا شما ممکنه دقیقن نگیرین که این پاراگراف یعنی چی اما اشکالی نداره اونایی که باید بفهمن می فهمن ! بهرحال دلم می خواد رابطه اجتماعی برات اندازه بونس لیگا تجربه بشه تا بفهمی چی میگم عسلم ،بعد هم اینکه بعضی ها هم رفتن ریاضت بکشن اره ارواح ...بماند ریاضتتون رو بخورم که با اون روابط اجتماعیه خیلی در تعامله حالا باش تا افتاب دولتت بدمد عزیز دلم
..........................
باید توی عید رساله ام رو تایپ کنم ، پرسشنامه های جدید رو تنظیم کنم برای آخرین بخش آماری کارم ، بخش واشنگتن و کالیفرنیا رو کامل کنم ، تحلیل قسمت ایران و آمریکا رو به یه سر منزلی برسونم و بقیه اش رو هم نمی گم تا دپرس نشم ، یعنی می تونم ؟ چه ترسناکه این چشم اندازه من برای سال جدید
.......................
خب دیگه میرم تا سال دیگه ، این آقا ببره که میگن داره میاد تا این گاو مزخرف رو بخوره امیدورام زودتر بخورتش و ایشالله ببر مهربون و خوبی باشه برای هممون تا قد امسال به جمیع ما سرویس نده
......................
این نُه روز اگه به سلامت و خوبی بگذره اردک آبی که سهله گیلانه جردن یا سه تا نایب به آپشن شما ، نه اصلن سه بار پشت هم البرز مهمون من ، من می دونم آخه نمی گذره که قول می دم رفیق ، حالا باشه چون شمایی ایشالله که می گذره جهنم ضرر
...........................
به امید نوشتن دوباره من و خوندن دوباره شما توی سال هشتاد و نه عزیز

3 comments:

گنجشکک اشی مشی said...

دورود /

E !!!!

تو هم به اسفند ماه که میرسی اینجوری میشی ؟ یعنی بحران محران و اینا ؟!!!‌:D

من اون دعوت البرزت رو با کمال میل
قبول میکنم . اصلن از همین الان
صندلی منو رزرو کنین ..
خداییش این میزگردی ها یه نهار باس
به من بدن دیگه ..
بابا آخر ساله منم که قاعده گنجیشک
میخورم نگرانی نداره والله !
:)


وقت خوش ././././././././././././.

J.Sparrow said...

همه ما خلا عاطفی داریم یکی در مورد داشتنش می نویسه و خب یکی هم در مورد نداشتنش .
مطلب جالبی بود
موفق باشید.

J.Sparrow said...

همه ما خلا عاطفی داریم یکی در موردش داشتنش می نویسه و خب یکی هم در مورد نداشتنش.
مطلب جالبی بود.
موفق باشید