Wednesday, March 17, 2010

خونه تکونی

,من آدم بشو نیستم ، باز هم نوشتم ، سه روزه تمام داشتم اتاق تمیز می کردم رفقایی که اتاق من رو دیدن از گفتن سه رو زتعجب نمی کنن ، از بس شلوغه و پر از خرت و پرت وچیزهایی دوست داشتنی منه !
امسال انگار تمیزی اتاق برام همراه با یه نمایشه نوستالژیک بود البته خودم خواستم که این مدلی باشه این بار آروم و سر فرصت هر کاغذی رو خوندم و اگه لازم بود پاره کردم امسال وقت تمیز کردن کتابها دونه دونه بازشون کردم و حاشیه هاشون رو خوندم
یه عادت مزخرف دارم که وقت خوندن کتاب هر روز کنار برگه های کتاب حال اون روز ام رو می نویسم ، عادتی که باعث می شه نتونم کتاب رو به کسی قرض بدم چون توش تقریبن دفتر خاطرات شده هر کتابی برای خودش یه دنیا خاطره می اره و یادم می مونه که کتاب رو توی چه وضع و احوالی خوندم
سر کمد قدیمی ام رفتم کشویی که هیچ وقت بازش نمی کنم ، امسال خواستم تا ببینم اون تو چه خبره و بعد هم رفتم سراغ کتابهام و اینها رو دیدم
دفتر خاطرات دوم راهنمایی ؛ شرمینه عزیزم دلم برات تنگ میشه حالا که داری از مدرسه ما میری
دفتر خاطرات اول دبیرستان ؛ محیط اینجا رو دوست ندارم بچه ها رو نمی شناسم برام سخته
تقویم سال هفتاد و پنج ؛ فردا امتحان تاریخ ادبیات داریم باید یه عالمه چیزهای مزخرف حفظ کنم عوضش امروز امتحان عربی رو عالی دادم من این خانم معماریان رو خیلی دوست دارم خدا کنه بیست شم
جلد اول گنگ خواب دیده مخملباف؛ روزهای دلبستگی من به مخملباف و سینما و تئاتر و نوشتن و خوندن ، روزهایی که کار من جمع کردن نمایشنامه های اکبر رادی بود و فیلمنوشتها و پی اس های بیضایی ، روزهایی که زنگ تفریح من اسماعیل فصیح بود و هفته نامه سینما توی چهارشنبه های هر هفته
تقویم سال هفتاد و هفت و نامه ای نرسیده به رفیق قدیمی ام آیتک؛ آیتک من حقوق قبول شدم واحد مرکز ، روان شناسی علامه هم قبول شدم ، اما حقوق می خونم دانشکده ام رو خیلی دوست دارم اینجا همه چی خوبه
کتاب دریا در من شهیار قنبری ؛ امروز من و ندا و سمیرا هر سه جوونیم و عاشق ، کوچه کنداون نرسیده به فردوسی دانشکده ماست و ندایی که با صدای گوگوش شعرهای شهیار رو یواشکی برامون می خونه ماییم که گرفتار دلهره روزهای فردیم روزهایی ممونعه ما برای ورود به دانشکده روزهایی که فقط پسرها واحد بر می داشتن اما ما سه تا برای چی می رفتیم دانشکده نمی دونم و بعد هم تا عصر، سینما عصر جدید بود و ما و سه راه طالقانی و پیاد روی
جلد چهارم جان شیفته ؛ حالا میم عزیز اومده و این چهار جلد رو داده به من می دونم که دیگه پسش نمی دم
سررسید سال هفتاد و نه ؛ نمی دونم چرا دوستش ندارم اما با هم موندیم ما از یه جنس نیستیم این رو مطمئنم من خیلی بچه ام و احمق مگه چند سالمه اون اولین ادم زندگیمه، نه دارم اشتباه می کنم نباید ادامه بدیم
جلد دوم درخت انجیر معابد احمد محمود ؛ امروز داشتم از آخرین ثبت نام دوره کارشناسی بر میگشتم از انقلاب خریدم دیگه با ندا و سمیرا نیستم تنهایی رو ترجیح می دم میم عزیز هنوز هست و هنوز نیست
سررسید سال هشتاد و دو ؛ من کارشناسی ارشد قبول شدم دانشگاه تهران فکرشون بکن همون رشته مورد علاقه ام بالاخره شد اون چیزی که باید می شد
کتاب پیامبر جبران خلیل جبران ؛ امروز« سین الف» روی پاگرد دوم دانشکده جلوم رو گرفت و گفت خانم کردگاری می خواستم بابت دادن اون جزوه ها تشکر کنم و نمی دونستم چی کار کنم واسه همین این رو براتون گرفتم ، بعد از توی کیفش کتاب رو در آورد کادو شده بود ، می دونستم که جزوه ها بهانه ان هیچی نگفتم اون و بقیه پسرهای کلاس کاملن از قضیه میم لعنتی بی خبرن ، کتاب رو گرفتم وتشکر کردم حتی به بچه ها چیزی نگفتم رفتم توی سرویس بهداشتی کتاب رو دیدم و گذاشتم توی کیفم حتی یه کلمه هم توش چیزی ننوشته بود چراش رو نمی دونم شاید بلد نبوده باید دقیقن چی کار کنه عین من که بلد نبودم اون سالها رو هدر ندم اما دادم با میم لعنتی که بعد رفت
کتاب جنس دوم سیمون دووبوار؛ دارم پایان نامه ارشدم رو می نویسم در مورد زنان، لازمه اش خوندن این مدل کتابهاست خدا کنه زودتر دفاع کنم تا تموم شه این دوره مزخرف ارشد
یه دفتر خاطرات خوجگل مال سال هشتاد و شش ؛ من یه ساله دکترا می خونم ، با هزار بدبختی و دردسر ، میم عزیز رو تموم کردم و هفت سالرابطه رو نابود ، من دیگه یه وبلاگ هم دارم اما اون تو نوشتن هنوز، عادت قلمی کردن روی کاغذ رو ازم نگرفته این جوری خیلی حالم بهتره
کتاب خداحافظ گاری کوپر رومن گاری ؛ هدیه یه دوست توی کافه چهار شش نه سر چهار راه ولیعصر شروعی که زود تموم شد و من می دونستم که نشدنیه کتاب رو هرگز تا آخر نخوندم نشد که نشد عین رابطه که هیچ وقت به دلم نشد که نشد و عمر رابطه به یه ماه هم نکشید
من ِ او ی رضا امیرخانی ؛ من تنهام ، آی عزیز رو دارم اما دوستش ندارم فقط یه دوسته شاید هم کمترحتی خلاء یی رو هم برام پر نکرده
برگه های لای دی وی دی های لاست ؛ اینها یادگار آی عزیزه ، عشقه فیلمه چقد که بهم فیلم نداده سینما با آ عزیز به روز شده برام ، خودش هیچی از سینما شعور نداره نه اینکه من داشته باشم ها ؟ نه ، اما فیلم میبینه برای اینکه دیده باشه نمی فهمه فیلمه کی رو داره میبینه یا اینکه فیلمه برنده اسکاره یا توی فلان فیلم کی داره بازی می کنه کلن آی کیوش در حد جلبکه
کتاب به خاطر یک فیلم بلند لعتنی ِ داریوش مهرجویی ؛ من عاشق شدم , مهر هشتاد هشته توی حیات دانشکده ام حالم خیلی خوبه شین عزیز رو دوست دارم حالی که هیچ وقت با هیچ کسی تجربه اش نکردم الان دلم زیبا شیرازی می خواد و قمیشی ، من حالم خوبه و همه چی آرومه طالب زاده رو با موبایل ام دارم گوش می کنم
نیمه غایب حسین سناپور ؛ آذر ماه هشتاد هشته ، رفت ، خیلی ساده و بی صدا ، کاملن بی منطق و بی دلیل و من ساکت فقط تماشا کردم رفتنش رو ، من بعد از اون تموم شدم همین
کتاب میهمانی تلخ سیامک گلشیری ؛ بهمن ماه هشتاد و هشت ، سه ماهه من هستم و زندگی و تنهایی دیگه نمی خوام یا شاید دیگه نمی تونم این حرکت دایره وار زندگی روتین رو تحمل کنم بذار دنیا برام تصمیم بگیره با خودم عهد بستم تا سال هشتاد و نه هیچ تصمیمی رو نگیرم ، من خسته ام شین عزیز یک پنجم میم عزیز هم نموند اما پونصد برابر اون انگار جا گذاشته برام توی زندگی ، چرا این مدلیه کسی که دوستش نداری دوست داره و کسی که دوستش داری حتی فهم و لیاقت دوست داشتن رو نداره ، باید سال دیگه دفاع کنم باید بشه همه اون چیزهایی که تا حالا نشده دلم برای شین عزیز فقط تنگ میشه و می دونم که دلم کلن خیلی اشتباه می کنه پس به صداش توجهی نمی کنم و دایورت اش می کنم به در و دیوار
من خوبم هنوز ، پس هستم
........................................
وقتی خونه تکونی ات این قد نوستالژیک شد پس خدا رو شکر که هنوز می نویسی و می نویسی و می نویسی
.....................................
هوا خوب شده صدای بهار داره می آد می شنوی

6 comments:

maryamgoli said...

doostam ajab khoonetekooni kardiya kolan maro ham tekoondi dastet darad nekone ba khoondane ghesmataei az in post manam yade dorane arshad oftadam .ajab roozaei bood ey kash havasemoono bishtar jam mikardim ey kash adamaye atrafemoono khoob mididim ey kash kami aghelanetar tasmim migereftim ey kash enghad moteahed naboodim be adamaei ke hich tahodi be ma nadashtan...

fatima said...

khaterehaye ghashang.... deltangihaye ghashang....

sale khobi dashte bashi.

sara said...

عزیزم مرسی مرسی برات لحظات شادی آرزو می کنم امیدوارم که همیشه و همیشه خندان باشی

گنجشکک اشی مشی said...

دورود /

یه جورایی مثل اینه که توی لاتاری
برنده شده باشی !
آخه این اولین کامنتی هست که در سال جدید دارم برای کسی می نویسم .
اما این که لاتاری رو تو برنده شدی که دارم برات می نویسم یا من برنده شدم که بازم دارم برات می نویسم .. این رو قضاوتش رو بگذار به عهده تاریخ اینا !!!!‌:D
راستی با این مرور خاطرات طی
یک فقره پاکسازی شب عید هیچ
خونه تکونی کردی اصلن یا خمور و خمار
روزگار از دست رفته ی ما مردم سالخورده شدی ؟!!!

سال نو مبارک و ..


وقت خوش ./././././././././././././.

یه کافه چی پیر said...

سال نو بر شما مبارک

sanaz said...

سلام. همین الان الان به این نتیجه رسیدم که خیلی وقته ازت خبر ندارم و دلم برات یه عالمه تنگ شده و حیف که ساعت 11 شبه و نمیشه زنگید و توی بدتر از من مرغ رو از خواب بیدار کنم. احتمالا فردا اول وقت میزنگمت...