جزیره پر حادثه
حادثه اول
اومدم خونه با هزار تا اعصاب خوردی که یهو تلفن می زنگه رفیقیه که می گه اره یه خانومی موضوعی عین موضوع پایان نامه تو رو تصویب کرده خواسته با تو اشنا شه منم شماره همراهتو بهش دادم
منو می گی بهم برمی خوره گفتم رفیق جون حداقل قبلش از من اجازه می گرفتی هماهنگ می کردی حالا باشه اما جون من دیگه از این حاتم بخشی ها نکن
تلفن قطع می شه فردا همین دوست رو توی دانشکده می بینم ناخودآگاه سلام می کنم اما جوابم رو نمی ده باز منو می گی در تعجب از این که بابا دست خوش به جایی که من بهم بربخوره ایشون بهشون بر خورده
حادثه دوم
می ام خونه تلفن زنگ می زنه بله این همون دوستی که رفیق بنده تلفن من رو بهشون بخشیده بود حالا ساعت چنده 2 بعد از ظهر من خسته و کوفته لبریز از خمیازه خانوم محترم بدون اندکی شرمندگی از ساعت نافرم حصول تماس اول با افتخار تعریف می کنه که چه جوری موفق شده که عین عنوان پایان نامه منو تصوب کنه بعد با کمال پر رویی میگه ببینید من حوصله ندارم برم کتابخونه پایان نامه شما رو بگیرم و بنویسم می شه شما یه نسخه از پایان نامتون رو بدید من از روش بنویسم باز منو می گی اینجاست که باید گفت د بیا دیگه چیزی لازم نداری می خوای اصلن همین رو کپی کنی بری پی کارت واقعن مردم به چه دلیل این قد پر روووووووووشدن من که نمی فهمم بهرحال بهش یه نخیر جانانه می گم بعد همچنان ادامه می ده که می شه حالا یه ذره مطلب بگید من بنویسم برای طرح پایان نامم منم یه چرندیاتی سر هم می کنم و خلاص اما خیلی دلم می خواست خفش می کردم
حادثه سوم
وارد دانشکده شدیم دیدیم بزرگ توی سر در زدن تبریک برای کسب رتبه اول کارشناسی ارشد توسط دانشجوی بسیجی منو می گی با خودم می گم تا حالا مد نبود به رتبه های اول این مدلی تبریک بگن ما که تجربه اش رو داشتیم چرا از این تبریک ها محروم موندیم بعد متوجه می شیم که بابا ما که چیز نبودیم همون چیز دیگه ( از باب جلوگیری از فیلترینگ بهتره از الفاظ اصلی استفاده نکنیم رفقا
حادثه چهارم
دوباره می ری توی دانشکده این بار بغل همون تبریک دیروز زدن کسب رتبه اول در المپیاد حقوق را به برادر بسیجی.....
باز منو می گی به این فکر می کنم چرا امسال همه موفقیت های این دانشکده ازآن این رفقاست
حادثه پنجم
میری دانشکده یه بارکی 2 تا کار تحقیق بهت واگذار می شه یکی بابت فساد مالی و اون یکی هم بابت قاچاق انسان اولی برات ماهی خداد تومن می صرفه و تو ذوق مرگ می شی اما در همون لحظه استادی که کار دوم رو بهت پیشنهاد کرده می گه خانوم کردگاری بهتر قاچاق انسان رو بچسبین بهش که بتونیم بعدن شاید احتمالن اگه راه داد توی مقاله دانشگاه چاپش کنیم بعد می فهمی این کار یه قرون پول که توش نیست هیچی خیلی هم کار می بره اما مجبوری پس کار اول رو به یه دوست مخلصانه واگذار کنی
این بار یادم رفت بگم که منو میگی چون اصلن گفتن نداشت اونجا فقط باید منو میدیدی
حادثه ششم
می ای که این حادثه ها رو در جریده تاریخ ثبت کنی و قبلش یه سری به خونه رفقا بزنی میبینی ساناز جون 50 تا پست گذاشته و تو انچنان در گیر حوادث بودی که جزیره ات رو متروکه کردی بازم منو میگی
نه دیگه منو نمی گی چون این بار باید منو درک کنی که چرا در این جزیره پر حادثه که همش من رو شگفت زده می کنه دیگه فرصتی برای نوشتن نمی مونه
دوباره می ری توی دانشکده این بار بغل همون تبریک دیروز زدن کسب رتبه اول در المپیاد حقوق را به برادر بسیجی.....
باز منو می گی به این فکر می کنم چرا امسال همه موفقیت های این دانشکده ازآن این رفقاست
حادثه پنجم
میری دانشکده یه بارکی 2 تا کار تحقیق بهت واگذار می شه یکی بابت فساد مالی و اون یکی هم بابت قاچاق انسان اولی برات ماهی خداد تومن می صرفه و تو ذوق مرگ می شی اما در همون لحظه استادی که کار دوم رو بهت پیشنهاد کرده می گه خانوم کردگاری بهتر قاچاق انسان رو بچسبین بهش که بتونیم بعدن شاید احتمالن اگه راه داد توی مقاله دانشگاه چاپش کنیم بعد می فهمی این کار یه قرون پول که توش نیست هیچی خیلی هم کار می بره اما مجبوری پس کار اول رو به یه دوست مخلصانه واگذار کنی
این بار یادم رفت بگم که منو میگی چون اصلن گفتن نداشت اونجا فقط باید منو میدیدی
حادثه ششم
می ای که این حادثه ها رو در جریده تاریخ ثبت کنی و قبلش یه سری به خونه رفقا بزنی میبینی ساناز جون 50 تا پست گذاشته و تو انچنان در گیر حوادث بودی که جزیره ات رو متروکه کردی بازم منو میگی
نه دیگه منو نمی گی چون این بار باید منو درک کنی که چرا در این جزیره پر حادثه که همش من رو شگفت زده می کنه دیگه فرصتی برای نوشتن نمی مونه
درگوشی واسه ساناز جونم
رفیق من نمی تونم برات نظر بذارم اما همیشه می خونمت دوست جون
رفیق من نمی تونم برات نظر بذارم اما همیشه می خونمت دوست جون
2 comments:
سلام حنا جونی.چقدر ماجراهای عجیب غریب برات پیش میاد.کار خودت چطور شد؟ یه خبزی بده
حنا خانوم، گلاب خانوم نظر نمیتونی بدی، سرویس پیام کوتاه رو که خداوند تبارک و تعالی ازت نگرفته. یا چمیدون، احتمالا گراهام بل برای یه همچین مواقعی تلفن رو اختراعیده. پکیدم بس که پیام کوتاه و تلفن و تو هم که خدا رو شکر هیچ وقت نیستی مادر. یه عنایتی هم اینوری بنما
Post a Comment