Wednesday, November 22, 2006

چه کسی مردم جزیره مرا کشت ؟


اول هفته با یکی از دوست جونها تصمیم گرفتیم که بریم سینما با توجه اینکه اول هفته بود و سینما ها هم نصف قیمت، راهی سینما سپیده میشیم اول تصمیم داریم بریم وقتی همه خواب بودند اما گفتیم برای تنوع هم که شده چرا هفته رو جنایی آغاز نکنیم پس میریم
چه کسی امیر را کشت
یه کرور هنر پیشه با هم توی این فیلم در مورد این فکر می کنن که چه کسی امیر را کشت
خسرو شکیبایی، محمد رضا شریفی نیا ، آتیلا پسیانی ، امین حیایی ، نیکی کریمی، مهناز افشار ، علی مصفا و الناز شاکر دوست
راستش من از فیلم بدم نیومده اما همه کساییکه داشتم میدین در حال غر زدن بودن
البته انیوژوئال بودنه من رو فراموش نکنید
وقت دیدن این فیلم انتظار دیدن یه فیلم معمولی رو نداشته باشین همین طور انتظار نداشته باشین که این صف طویل صاحب نام براتون بازی کنن چون همه هنر پیشه ها در تمام طول فیلم هر کدوم توی تک شاتن و از 2 شات و 3 شات واز این حرفا خبری نیست هیچ هنر پیشه ای با هنرپیشه دیگه دیالوگ نداره هر چی هست همه اش مونولوگه
اصلن قضیه اینه که شما میشینید توی سینما تا اینا بیان هر کدوم بگن که با امیر چه نسبتی داشتن و در مورد مرگش چی فکر می کنن کم کم می بینید که هر کدوم قصد قتل امیر رو داشتن و توی اون روز خاص برای مرگ او نقشه کشیدن و از اون بدتر همشون نقشه هاشون رو هم عملی کردن پس امیر را همگی با هم کشتن اما یهو آخر این تک گوییها یا نمایشهای تک نفره یکی میاد که میگه آقا من امیرم و اونی که در نتیجه نقشه رفقا مرد به نحو کاملن تصادفی یکی دیگه بوده
سرم داد نزنید که فیلم رو لو دادم فیلم خیلی وقته اکرانه و چیزی نمونده که از پرده برش دارن
رفقا که ازسینما بیرون اومدن همش می گفتن حیف پولمون این چی بود
دوست جون من که از اول تا آخر فیلم می گفت کی فیلم شروع میشه
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعد از 45 دقیقه اول که مطمئن شد فیلم همینه که هست و خیلی وقته که شروع شده مدام به من میگفت اینا چرا اینقد با ما حرف میزنن چرا با خودشون حرف نمیزنن
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما فراموش نکنید که هر کدومشون محشر نقش خودشون رو بازی می کنن حداقل از نظر من
شکیبایی در نقش یه لمپن تازه به دورون رسیده ، پسیانی در نقش یه مبارز ِ چپ از مارکسیسم برگشتۀ شکمو ، کریمی توی نقش یه زن روانی ِ قاتل که سه تا شوهرش رو کشته ، مهناز افشار برای اولین بار در نقش یه زنه بی اندازه خاله زنک
به نظر منکه فیلم یه اتفاق جدید توی سینما ی ما بود دم آقای کرم پور گرم
راستی صحنه و لباسها حرف نداشت
بهر حال شنبه رو با یه معمای جنایی شروع کردیم
...................................
دایی کوچیکم راهی بیمارستان شد بابت انژیو قلب یعنی ماجرا از این قرار بود که اول میره تا چشمش رو عمل کنه و دکتر مربوطه می گه لازمه به دلیل فشار خونش یه گواهی از دکتر قلب بگیره و این جاست که دکتر قلب بعد از تست ورزش و اکو قلب و نوار قلب دستور به انژیو گرافی می ده و معلوم می شه که چند رگ به اضافه رگ اصلی بسته است و در آن واحد دستور بستری شدن رو صادر می کنه و بالاخره در طی عمل قلب یه رگ از پاش می گیرن و باقی ماجرا این جاست که می گن شانس آوردی دایی جون چون اگه دکتر چشمت نبود الان معلوم نبود که کجا بودی زبونم لال روم به دیوار گوش شیطون کر پیش این آدمهای پایینی بودی که میخوام ازشون بگم
...........................................
از بیمارستان بر می گشتیم که دیدیم چقدر کوچه مون شلوغه
اومدیم دم پارکینگ که دیدیم یه ماشین درست روی پل ما پارک کرده، بابا رفت و سعی کرد به نحوی صدای دزد گیرش رو در آره تا صاحبش بین این همه شلوغی پیدا بشه که یهو یه اقایی اومد و گفت که این ماشینها مهمان منزل اقای همسایه اند بابا هم گفت ما خدمتشون ارادت داریم اما چرا جلوی پارکینگ ما پارک کردن ما از این آقای همسایه اصلن انتظار نداشتیم
که یهو آقای مربوطه گفت که آخه خود این آقای همسایه همین امشب فوت شدن بابای منو میگی همین جور موند اینجاست که میگن زندگیه ماشینی و خبر نداشتن همسایه از همسایه
بهر حال کم کم فهمیدیم این آقای همسایه که خیلی هم سنی نداشت سر یه سهل انگاری پزشکی رفته برای همیشه
حالم بد شد همش قیافه اش توی ذهنم بود آدمی بود بدجور جوون پسند منظورم اینه که بیشتر رفقاش به جای اینکه همسن های خودش باشن پسر های کوچه بودن آخه عاشق فوتبال و حسابی هم قرمز بود چه کلی که با این پسرها نمیذاشت سر بازیهای جام جهانی آنچنان صبحها بازی شب قبل رو تفسیر میکرد که انگار یه پا مفسرّه حالا بابت یه عمل ناجور روده بعد عمل دیگه به هوش نیومده بود امروز صبح که پاشدم و دیدم باز کوچه بابت تشییع جنازه اش شلوغه دلم یه جوری شد فکر کردم چه زندگیه کوفتیه توی این مملکت حتی نمی تونی بری بیمارستان چون معلوم نیست زنده برگردی
..........................................
بعد دیدم همزمان آیت الله تبریزی هم که گویا مرجع تقلید بودن در سن 80 سالگی فوت کردن و امروز عزای عمومیه ومملکت گل بلبل ِ همیشه غمگین زود آماده برگزاری مراسم شده خب هر چی باشه ما ید طولایی در غصه خوردن داریم ما اصلن بابا خود غمیم
............................................
از اون طرف یکی از این تلویزیون های ماهواره ای رو انتخاب می کنی می بینی که سرکار استوار هم رفته همون جایی که آقای همسایه رفته و آیت الله تبریزی
بعد یه سئوال مسخره توی ذهنت شکل میگیره اونم این که اینا که الان با هم یه جان واقعن در چه وضعی اند مثلن آقای همسایه رو تصور کنیدبا جناب مرجع در حال بحث سر برد قرمز و آبی
استغفر الله
بهر حال منظورم به مضحکه کشیدن ِ هیچ چیز محترمی نیست فقط می خوام بدونم که مطمئناً خدا با آدماش یه جور بر خورد نمی کنه حداقل خدا نذاره تا همه یه جور روحشون به پرواز در آد
مرگ چیز عجیبیه
.................................
با همه این حرفا امروز رفیقی بهم زنگ زد و خبر از یه زندگیه تازه هم داد خدا رو شکر که بالاخره آخر هفته ای یه خبر تولد هم شنیدیم دوست من 3 ماهه که مامان شده اسم نی نی اش آنوشا ست و این رفیق ِ بد بعد از یه عمر بالاخره ازش خبر شد البته خدارو شکر که با خبر خوب اومده
..............................
خب اینم از گزارشه این هفته جزیره
واقعن ببخشید که من هر روز نمی تونم بیام اینجا رو به روز کنم ولی خودمونیم ها وقتی یهو می ام شوک زده تون میکن با این همه اخبار داغ و رنگارنگ
بهرحال هفته رو شروع کردیم با اینکه اخر سر هیشکی امیرو نکشته بود اما زندگی توی این جزیره خیلی هارو کشته بود و البته یه نفر دیگه هم به خوشبخت های جزیره اضافه شد
انوشا جان خوش اومدی که حالا گرمی و نمی دونی که کجا اومدی اما در گوشی بعدن بهت می گم که اینجا جزیره خوشبختی است باور نداری

اگه مردی تا آخر توی این جزیره بمون تا آنچنان باور کنی که دیگه دلت باور کردن نخواد

2 comments:

Anonymous said...

دایی کوچیکه الان چطوره ؟ خدا خیلی رحم کرده .خیلی جوونه
این همسایتون رو ما یعنی شوهر ما میشناسه یا نه ؟ خدابیامرزتش . ما چند روز پیش عروسی به سبک ایرانی و چند میگیری گریه کنی رو دیدیم .هر دومون از عروسی به سبک ایرانی خوشمون اومد

sanaz said...

ای بابا. دوست جون ما هم یه پا سینمائیه و ما خبر نداریم. همچین اصطلاحات سینمائی بکار میبره که بیا و ببین. بابا دوست جون زیر دیپلم بگو ما هم بفهمیم. بعدشم که آنوشا خانوم هم که اومد و فعلا هم آنوشا رو باید بریم ببینیم و هم پسر بهاره رو که یادم نمیاد اسمش. چی بود؟ ای بابا. اسم مرتیکه شوهرش یادمه( چقدر من از این ادم بدم میاد) ولی پسرش؟ پوف حافظه هم حافظه های قدیم.بعدشم اینکه امیدوارم حالی دائی خان جان خوب باشه و رفع ناراحتی شده باشه و بعد هم که ای بابا. مگه دائی جون ما همینجوری نشد. بابای صنم رو میگم ها. اونم سر اشتباه پزشکی اون جوری شد که برای درمان پای شکسته رفت و دیگه هم ... هیچی دیگه. خیلی وقته خبری ازت نیست. به قول پروشات ببینمت امروز؟؟؟ اینم یه جوکه