Wednesday, September 09, 2009

در وصف یک روز بی نوشتن

امروز خوب بودم ،همین جوری دوست داشتم خوب بمونم ، پس صبح بعد ازاینکه دوش گرفتم دلم نخواست بشینم پشت میز هی بنویسم هی بنویسم ،مخصوصن که امروز باید یه عالمه مقاله ترجمه میکردم ومی ذاشتم توی رساله کوفتی
پس زدم به بند بی عاری و بر خلاف همیشه که معمولن با رفقا شاپینگ می کنم ،گفتم پاشم تنهایی برم بیرون ببینم چه خبره ،واسه همین تنهایی رفتم سمت مانگوی جردن ،البته نه به قصد مانگو، چون هفته قبل با مریم اینا رفته بودیم ، بیشتر رفتم تا اون کتونی خوجگله رو که توی نمایندگی کناریش دیده بودم ، امتحان کنم، اما من چون اصولن خوش شانسم سایز پام رو نداشت همه بزرگتر بودن ، منم آی قیافۀ غصه ای به خودم گرفتم که پسره برگشت گفت حالا نگران نباشید برامون میآرن
آی از این جمله متنفرم هر وقت فروشنده می گه برامون میآرن اصولن هیچ وقت براش نمی آرن، البته در مورد من این طوری بوده ها، ولی خیلی دوستش داشتم مخصوصن رنگش رو حالا انگار خدا نخواست ما در این شرایط که بحران داره جلومون قدم میزنه صد تومن پیاده شیم
اما میخرمش میدونم
اما حالا چرا گقتم مانگو چون بعدش پاشدم رفتم توی مانگو تا ببینم چه خبره، چیز جدید آورده یا نه، یه مادر و دختر یه گوشه ای واستاده بودن و یه تاپ ، رو دستشون گرفته بودن مادره میگفت نه نمی شه تنگه برات ،دختر هی نق می زد وقتی داشتم توی رول ، لباسها رومیدیدم ، شنیدم دختره گفت آیدا خریده باید منم بخرم حتی اگه اندازه ام نشه باید حالشو بگیرم حالا لاغر میشم !! منو میگی !! به خدا بعضی ها قاطیین دختره تپل بود قد تیم ملی ،بعد یه تاپ برداشته قد باربی ، بعد تازه توی چشم و هم چشمی مثلن میخواد پنجاه شصت تومن پیاده شه سر هیچی ،به خدا این ملت کلن میگم قاطی کردن نگید نه
..............................................
بعد تا شهر کتاب یوسف آباد رفتم یه عالم طبقه پایین تو ی کتاب ها وول خوردم و حال کردم رفتم بالا یه عالمه هم توی اسباب بازیهای یونیسف حال کردم و بعد هم اومدم خونه
.....................................................
فردا با مریم میریم واکسن هپاتیتمون رو بزنیم ، هوا صبح ها خیلی خوب شده یه خنکی خوب داره که آدم رو یاد مهر و مدرسه ها میندازه ، فک کنم فردا یه کم قدم میزنیم و حرف از همه جا و بعد هم به یاد روزهای قدیم آیس کافی یواشکی میخوریم
......................................................
طرف یه بار به ما کمک کرده تو یه کاری حالا فک می کنه من بیست و چهار ساعت باید در حال جبران باشم هی زنگ میزنه جزوه این درس رو میخواد جزوه اون درس رو می خواد ، چه می دونم آخه من، ولم کن دیگه
ولی خداییش کمک اش خیلی مهم بود توی جریان رساله ام اما خب منم به جاش تا اونجایی که تونستم بهش توی موضوع پایان نامه اش کمک کردم دلیل نمیشه تا آخر عمر منت روی سر آدم بذارن که
حالا یه جزوه ای می خواد که به هرکی سپردم نبوده منم بعد از هزار تا بدبختی از توی نت براش دانلود کردم البته پرینت اش بسته است و با پسوورد باز می شه برگشته می گه می شه پرینت شده اش رو پیدا کنید برام واقعن که رو شو برم من

2 comments:

sara said...

هووم اگه ماندگار بشه خوبه خیلی خوبه.

maryamgoli said...

ampool kheyli dard dasht