Sunday, September 20, 2009

ماجرای یه روز بارونی

نمیدونم شنبه روز خوبی بود یا بد فک کنم خوب نبوده که الان حالم خوب نیست
صبح وقت دکتر داشتم ،برای ادامه ماجرای دندون ،که یهو هوا اون مدلی شد منظور همون مدل محشر بارونی بود که وقتی رگبار خوشگل ها رو می زد ما زیر دست خانم دکتر فکمون داشت پیاده میشد و حسرت قدم زدن داشتیم و هی به خودمون دلداری میدادیم که الان تموم میشه نگران نباش
بهر حال دو ساعت کامل طول کشید بعد هم گیر داده به این دندون های عقل نهفته من ِ بدبخت که باید ببینیم چرا نهفته است ، خب بابا نهفته است دیگه به تو چه، گفته برو عکس بنداز، منم فقط میرم عکس رو میندازم تا دهنشو ببنده، عمرن بذارم جراحی شون کنه، مگه زوره خب اون تو دارن زندگی شون رو می کنن
حالا باید پاشم برم برای عکس دندون چون هر بار که می رم پیشش همین جمله رو تکرار می کنه که از این نهفته ها عکس گرفتی ؟؟
......................
از مطب دارم می آم بیرون که سارا زنگ میزنه و توامان جیغ و گریه وناله !! بله دیگه عشق اساطیری برگشته البته سارا برگردوندتش ( چه فعلی شد )آره به روش کاملن مدرن و بعد از یه دوره صبر طولانی صبرش لبریز می شه تلفن رو بر می داره می گه آقا از عشق تو من مرغم و قد قد ،ما رو میگی اصلن به روحیه فمنیستی مون ناجور برخورده !! یعنی چی برگشتی به این« غیر ضروری ها» می گی دوستت دارم که طرف برگرده و اون جمله کلیشه ای ِ دوزاری رو بگه که عزیزم تو حیفی تو آسی تو با من تباه میشی ، من نمی تونم تو رو خوشبخت کنم و از این اراجیف ،آخرش هم بگه نه من تو رو نمی خوام
نه اصلن موافق نیستم حتی یه ذره ، آدم اگه هم روزی خواست خواستگاری از یه مرد کنه اولن اون مرد باید خیلی به قول مریم گلی مرد باشه یعنی آخر مرام که الان و در شرایط فعلی این فرض محال و منتفیه ، دوم طرف حداقل فاکتور های مرد ایده ال رو داشته باشه یعنی سرش اصولن به تنش بی ارزه که با شناخت من از طرف ِ سارا این قسمت هم منتفیه و آخر هم اینکه حداقل ظرفیت شنیدن این همه احساس رو داشته باشه وآنچنان خر کیف نشه که فک کنه علی آباد هم شهریه ،واسه دختره طاقچه بالا نذاره و خیلی درست و مودبانه بگه نه ، نه اینکه دل طرف روآنچنان بشکونه که تا بیست سال ترمیم نشه
..............................
قصه به اینجا ختم نشد سارا توی خیابون، زیر بارون در حال اشک و ناله بود ،دوست نداشت بره خونه، پس دعوت ما رو لبیک گفت و اومد خونه ما ، ما هم که از بس مُسَکن توی دهنمون زده بودن نمی فهمیدیم دقیقن چه عزاداری ای بر پا شده ، فقط یادمه پنجرۀ اتاق باز بود، بارون می زد تو خونه و سیاوش قمیشی و محسن چاووشی داشتن مرثیه می خوندن و سارا اشک می ریخت و اون وسطها یه مونولوگهای دردناکی می گفت که من دراز کشیده روی تخت فقط گوش می دادم اما نمیشنیدم و به خودم می گفت چرا آخه چرا داری خودت رو میکشی دیوانه
...............................
نزدیک هفت بود که تصمیم گرفت ادامه مراسم در خیابون و کافه بگذره ما هم که خراب رفیق، پاشدیم تا ونک پیاده رفتیم و نرم نرم رسیدیم تا افطار شد و یه قهوه خوردیم یه شاپینگ هم کردیم که البته فصل حراج و بنجل فروشی ونک بود پس بازگشتیم به خانه و رفیق ما هم رفت تا توی خونه اش باقی ختم رو بگیره
اما تا خود صبح خوابمون نرفت که نرفت و هزار تا فکر اومد توی کله
........................
رفقا تو رو خدا نیایید توی کامنت دونی به هم دیگه بد و بیراه بگید که کامنت های این مدلی رو اکسپت نمیکنم، همه ما میدونیم و این واقعیت رو پذیرفتیم که اصولن مخلوقات ضروری و غیر ضروری ناچار به همزیستی مسالمت آمیز کنار همدیگه اند پس پسر ها و دخترهای خوبی باشید و فقط سعی کنید که به محبت همدیگه درست جواب بدید
اینم یه نتیجه گیری اخلاقی برای پایان روزمره نگاری امروز

3 comments:

Anonymous said...

از اونجاییکه میدونم اگر من پست ندم شبتون روز و روزتون شب نمیشه و بازهم از آنجاییکه ما آخر مرام و مردونگی هستیم بازهم یه پست میفرستیم
هرچند که در آخر مقاله یه صحبت هایی در مورد آتش بس و از این حرفا هست ولی اگر دقت کنید در متن مقاله پر است از بی انصافی در مورد جنس مخالف
حالا طفلک اون مخاطب خاص رو بگو که از همجنسای مخالفه و باید اینها رو هضم کنه.
به این میگن یه مقاله با افعال معکوس که میتونی جواب تست ها رو در لابلای سوالات بالاتر مقاله پیدا کنی. به هر حال اینم یه سبک مقاله نویسیه دیگه

maryamgoli said...

khob asheghi akharesh hamin mishe dige rafigh

Anonymous said...

سلام. چند وقتی هست که به این وبلاگ سر میزنم. منم دانشجوی دکتری حقوقم. اتفاقاً دارم رساله مو مینویسم. فک میکنم تقریباً همسن باشیم و از قضا تازه دندونپزشکی بوده ام. راسش زیاد اهل نوشتم نیستم مگه کار علمی. سعی می کنم تقریباً هر روز وبلاگتو ببینم. درسته که خیلی جاها مخاطب خاص داره! ولی در کل جالبه. موفق باشی.