Wednesday, June 02, 2010

عزیزم من کوک نیستم

من می دونم اگه صد بار دیگه توی هر کافه ای اعم از پراگ ، اُخرا ، فرانسه ، ویونا و گامبرون بشینیم و ساعتها بحث کنیم ، باز هم آخرش هر چهار تایی نه تنها معضلاتمون در مورد اجناس ذکور حل نمیشه بلکه آقا اضافه وزن می گیریم من می دونم مطمئنم اضافه وزن نگیریم همه پولهایی که با عرق جبین به دست می اریم میره پای قهوه و لیموناد و چیپس و پنیر این چه وضعیه آخه خب یکی پاشه بیاد برادری کنه چه می دونم دوست داشت خواهری کنه بالاخره یه حرکتی بکنه مشکلات ما چهار تا رو حل کنه بره پی کارش دیگه به مولا جای دوری نمیره قول می دم خودم ماهی یه بار همه کافه های تهروون رو ببرمش
..............................................
این دوکراسی تو روز روشن طلسم شده هربار می خوام برم نمیشه تا دم دمش می رم بعد دوباره نمیشه ساناز می گه قسمت نیست منم می گم دقیقن همین طوره
..............................................
یکی به ما گفت اگه هیجده ثانیه روی موضوع مورد نظرت تمرکز کنی کائنات بهت توجه می کنن و تو به نتیجه می رسی آقا ما مدام رفتیم توی تمرکز نتیجه داد اما یه عده دیگه نتیجه رو ایجاد کردن هی ما توی کائنات گفتیم نه ، ما می خوایم این یکی الان بیاد نتیجه بده بعد کائنات هی باعث شد یکی دیگه بیاد نتیجه بده
من الان واقعن نمی دونم برام سئواله که کائنات به روح اعتقاد دارن یا ندارن
...........................................
اصلن تعجب نداره که من خط های قبل رو رنگی رنگی نوشتم خب عزیزم من کوک نیستم همین
...........................................
پس از بحث و بررسی موضوع در کمیسیون شوالیه ای به این نتیجه رسیدیم با اکثریت آرا که جشن پر سعادت میلاد من در فرحزاد با خوردن شیشلیک به روش فردینی برگزار گردد ، بابا خسته شدیم هر بار تولد ها رفتیم توی این کافه و رستورانهای جینگیل بذار یه کم فاز عوض کنیم جواب می ده به خدا حالا صبر کن بذار من جشن میلادم رو برگزار کنم بعد میگم جواب می ده یاه نه
....................................
آره و این طوری هاست که روز شمارمان می گوید سی روز مانده است به میلاد مان
.......................................
حافظ هم می گوید ( البته عرض کنم که حافظ هم این روزها مدام از ما در مورد وجود روحمان پرس و جو م می کند از بس هی میریم سراغش ، من دقیقن صبح ، ظهر ، شب سه بار از حافظ می پرسم خب یعنی آخرش چی می شه حافظ ؟ بد بخت حافظ ام چاره ای نداره دیگه هی می گه خوبه برو جلو همین مدلی نان استاپ برو جواب میگیری
بهرحال حافظ این روزها توی آسمون هفتم بهشته این قد فاتحه می دم بهش ) اره حافظ امروز هم اینو گفت
سینه ام زا آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
ترک افسانه بگوحافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

3 comments:

مريم گلي said...

بابا رفيق دست از سر اين كائنات بردار خودت بايد واسه خودت آستينتو بالا بزني مثل من ميدوني كه منظورم چيه و چيكار كردم پس بيا قول بديم تا آخر هفته ديگه دست از سر اين حافظ بدبخت برداريم از روزي سه بارم بيشتر شده تفالمون آخه سرنوشت ما كه لحظه به لحظه عوض نميشه همونيه كه از اولش گفته بيني و بين اله ديگه كاري به اين حافظ بدبخت نداشته باش

گنجشکک اشی مشی said...

دورود /

وستطبع انی و ارواحلنالک بالاجائرون
و منتبهم من المنتظرون !
ترجمه :
آیا می دانید هشتاد درصد در آمد
معبد آمون صرف خرید داروی رفع کچلی
برای موبدان می شد ؟!

این یعنی اخطار حواس مواس چی ی ی ؟ جمع ممع و اینا خولاصه ..
باد به گوشم برسونه رفتین فرحزات مرحزات بی جنس ذکور چی ی ی ی ی ؟
آ .. خولاصه کولا مولامون میره تو هم گوفته باشم جون آبجی و اینا !!‌

ps :
ترجیحن شیشلیکش آبدار باشه اگه زودتر از ما رسیدین شما !
:D


وقت خوش ././././././././././././.

Anonymous said...

باید یاد بگیرم که منتظر نباشم.بلکه منتظرم باشند.

اینو یاد بگیریم همه چی حله.

منم از اون 57 یی هاهستم.