Sunday, June 06, 2010

میفهمم ، پس هستم

خسته ام ، پا و کمر بابا دچار مشکل شده استرس دارم تا وقتیکه مطمئن شم چیز مهمی نیست ، توی روابط ام دچار تشویشم و این حس تعلیق ناراحتم میکنه ، توی کار و درس همه چی عین سابقه ، اوضاع دور و برم اوضاع رفقام هم بهتر از من نیست و درد دل کردن ما با هم که دیگه نمی تونیم به مفهوم واقعی کلمه سنگ صبور هم باشیم فقط به ناراحتی هامون اضافه می کنه
و این روزها فقط باید شکر کرد که همه این درگیرهای ذهنی هست تا بشه با این همه مشکل باز هم گفت خدایا خوبه که هنوز می فهمم یه جای کارم اشتباه بوده یه جایی رو اشتباه رفتم که الان اینجام و تو حواست به من باشه ، خدایی اگه تو حواست بهم نباشه دوباره همه چی داغونه چون من بلد نیستم درست رو ببینم و و این خوبه که می فهمم
...........................
می فهمم ، پس هستم
.............................
این روزها می گن ما به خرداد های پر حادثه عادت داریم و این پر حادثگی برای من یه کم دیگه تحمل اش سخت شده
....................................
و با همه این ها خود شیفتگی و دل خوشکنک ما این است که
فقط بیست و چهار روز مانده است به میلاد پر سعادتمان

2 comments:

مريم گلي said...

دوستم انشااله حال بابا زوكي خوب ميشه بالاخره يه روزي همه چي درست ميشه از قديم گفتن در هميشه رو يه پاشنه نميچرخه

sara said...

برای کمر و پا توصیه می کنم به پدرت بگی بره استخر خب نه اینکه شنا کنه بره راه بره و بمونه توی آب خیلی تاثیر داره امیدوارم که زودتر سلامتی حاصل بشه.. بعدش یه روزهای قاطی میشه همه چیز :)