Wednesday, June 16, 2010

توی روز روشن

روزهای آخر خرداد همیشه برای من دوست داشتنی بودن ؛ روزهای تمام شدن امتحانات ، روزهای نزدیک شدن به روز میلادم و روزهای رسیدن تابستان دوست داشتنی من
اما چه شده است مرا که این روزها هم مثل سابق نگران کننده و پر از افسردگی اند نمی دانم ، بهرحال این روزها هم رنگ دیگری ندارند انگار جز تشویش
........................................
دموکراسی تو روز روشن ، خندیدن به ریش ملت بود در روز روشن ، مزخرف و بی محتوا ، فیلمی که عزراییل اش برنزه بود و دنیای برزخی اش دیجیتالی و منشی نکیر و منکرش هندزفری داشت هنرپیشه ای که نقش دختر جانباز را بازی می کرد لبهایش به حد اگزجره ای پروتز داشت و به چشمانش اکستنشن ِ مژه زده بود و وقتی پدرش داشت روی تخت بیمارستان جان می داد از ترس اینکه فون برنزه اش نریزد و مژه ها یهو نیفتند حتی ادای اشک ریختن را نتوانست درست و حسابی در آورد ودر عین حال ما آخرش نفهمیدیم نیکی کریمی دقیقن هدفش چه بود از پذیرفتن آن نقش بسیار پر معنا همان اندازه که نفهمیدیم نیما شاهرخ شاهی در آن وسط دقیقن چه هنرمندی از خود نشان داد که یک سیاهی لشکر نمی توانست انجام دهد و آقای زم و آقای عطشانی خدا قوت و خسته نباشید شدیدن
........................................
من دیگر برایم شما ها علامت سئوال نیستید که چه می کنید و چرا می کنید من وقتی این را فهمیدم ، در همان آن فهمیدم که دیگر بزرگ شده ام
.......................................
و چهارده روز مانده است به روزی که بزرگ تر هم خواهم شد

2 comments:

sanaz said...

همین الان که هیچی...برات تعریف میکنم تصمیم رو. بعدشم هیچ کاری نباید بکنی. فقط اینکه اون موقعی که به زمین و زمان فحش دادم که چرا این کارو کردم بگو کاملا کار درستی بوده

زودياك said...

اين "خرداد" شده ماه تمام رخدادهاي ما : 2 خرداد، 22 خرداد، 25 خرداد، 29 خرداد. مثل اينكه من تنها نيستم كه اوضاع روحيم خرابه. همه گير شده اين حالت بد رواني.
به به .. به به ... حال ميكنم با سينما مون. كيفر(پست اخير جناب اشي مشي)، نيش، به روح پدرم ! و .... افتضاحانه است.