Saturday, July 31, 2010

چمدان با زنشده من

از همان روز اول چمدان ام را باز نکردم
هیچ وقت نگذاشتی که چمدانم باز شود
مسافری بودم
همه راز و نیاز هایم در این رابطه شکسته خوانده شد
الان شاید نزدیک به ده ماه است من چمدانم دم ِ درِ این رابطه است
هر روزش این طور بود که
یا من برش داشتم و رفتم یا گفتی بردار و برو
ولی از نیمه راه برم گرداندی
هر بار گفتم می روم دعا کن برنگردم
اما برگشتم
با همان چمدان با همان اسبابی که نمی دانستم باید کجا جاگیر شوند
اما
روزی با آن بیرون خواهم رفت به همین زودی ها
و دیگر برنمی گردم
همان روزکه می آیی و جایم را خالی می بینی
و باز هم نمی فهمی چه کسی آمده بود ، چه کسی رفت و برای چه نماند

من این اصراف محبت را کم کم تمامش می کنم رفیق
بدون تردید درستش همین است و من تا به حال اشتباهی بوده ام .......................................................................................
من این هوای بارونی و خوجکل رو توی این روزهای بد کجای دلم بذارم که خدا رو هم خوش بیاد
..................................................................................................
ما باید جاهامون عوض شه این تنها راه چاره منه راهی که هرگز اتفاق نمی افته
.................................................................................................
من خسته ام داغونم و معلق
...................................
بعد نوشت : استاد محمد نوری درگذشت - لینک خبر
روزهای بد امسال تمومی ندارن فک می کردم امسال رنگ دیگه داره اما مرگ تنها خبریه که تند تند می شنویم این روزها خدایش بیامرزد که عاشق صدا و سبکش بودم امشب عجب شب مزخرفی بود

2 comments:

مریم گلی said...

چمدانت را به خانه ای ببر که هرگز برگردانده نشود و باز ش کن برای همیشه

گنجشکک اشی مشی said...

دورود /

خداوکیلی قصد ندارم اعتماد به نفست رو بیارم پایین اما اصلن شبیه کسایی نیستی که جدی جدی چمدون رفتن میبندن !!!
بعدی میدونم به این زودی ها هم شبیهشون بشی .
یه وقت فکر نکنی فقط تویی که اینجوری ها ..
نه .. خیلی ها هستن .. تقریبن یه مشکل عمومیه ... مثل باجه تلفن های همگانی !!!
همونقدر بی صاحاب .. همونقدر چرک و بد کیفیت !

وقت خوش /./././././././././.